-
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنائی برخواند فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند مسکین برهنه بسرما همی رفت
-
سگان در قفای او افتادند خواست تا سنگی بردارد و سگانرا دفع کند در زمین یخ گرفته بود عاجز شد گفت این چه حرامزاده مردمانند سگ را گشاده اند و سنگ را بسته
-
امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید گفت ای حکیم از من چیزی بخواه گفت جامه خود میخواهم اگر انعام فرمائی
-
رَضَینا مِنْ نَوالِکَ بالرَّحیل
-
امیدوار بود آدمی بخیر کسان
مرا بخیر تو امید نیست شر مرسان
-
سالار دزدانرا برو رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و درمی چند
در فوائد خاموشی حکایت دهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-فوا-د-خاموشی-حکایت-دهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
قفای
- قفا
- پس گردن ، پشت گردن
- پشت - پی ، دنبال .- عقب
قبا
- قبا
- قباه
- قباء
- جامه ٔ پوشیدنی، جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند.
درمی
- دِرَم
- زری که معروف بوده و درهم معرب آنست، معادل شصت پشیز یا یک دهم دینار
- سکهی نقره
- روشنی های آفتاب میان سایه ها
- واحدی در وزن معادل شش دانگ و هر دانگ معادل دو قیراط
- فلس ماهی
مزید
- مَزید
- افزونی