-
-
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
-
میروم و با حسرت به پشت سرم نگاه میکنم. در حالی که دارم راه میروم، ولی هیچ احساسی از پاهایم ندارم.
-
-
-
می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم
که من بی دل بی یار و نه مرد سفرم
-
بدون یار و بدون معشوق دارم میروم و مطمئن هستم که من بدون محبوبم، مرد سفر نیستم.
-
-
-
خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم
-
جسم من در اثر قدرت عشق لبان تو زنده است. من با آب و هوای دیگری سازگاری ندارم.
-
-
-
وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم
-
آه که اگر یک شب تا صبح بر سر کوی تو باشم، از آه سحری من، همهمهای در آسمان به پا خواهد شد.
-
-
-
پای می پیچم و چون پای دلم می پیچد
بار می بندم و از بار فروبسته ترم
-
(هنگام راه رفتن) پایم میپیچد و دلم هم همانند پایم میپیچد (در رنج و عذاب است). بار سفر میبندم و بیشتر از کولهبارم، در هم پیچیده و در هم فرورفته هستم.
-
-
-
چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم
-
چکار کنم که دستم به یقه اجل نمیرسد تا از غم تو، جانم را (که همانند پیراهنی بر تنم است) پاره کنم.
-
-
-
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
-
آتش خشم و غضب تو آبروی منِ خاک پوش را برد. پس از این خبر من را از گوش باد خواهی شنید.
-
-
-
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف ها بینی آلوده به خون جگرم
-
هر پیچ و تایی که از نامه بلندبالای غمم باز کنی، سخنانی میبینی که با خون جگرم نگاشته شدهاند.
-
-
-
نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چون قلم بازشکافند سرم
-
نه! خیال نکن که حتی اگر همانند قلم، سرم را تا سینهام بشکافند، حرفی (شکایتی) به زبان بیاورم.
-
-
-
به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخن های ترم
-
به عشق سر زلفان تو، سخنان تازهام همانند برگی از نوک زبانم (که همانند شاخهای بود) آویزان بود.
-
-
-
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
-
اگر از این به بعد حرفی بزنم، سخنانم رنگ شکایت به خود میگیرند. و اگر بخواهم شکایت کنم، شکایتم را از دست تو به نزد کدام قاضی ببرم؟
-
-
-
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم
-
خیال عشق تو همانند خاری بر دامن دلم آویزان است. شرمآور است اگر از اطراف گلستان عبور کنم.
-
-
-
بصر روشنم از سرمه خاک در توست
قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم
-
روشنبینیام به دلیل سرمهای است که از خاک آستان تو بر دیدگانم کشیدهام. من که دارای بینش عمیق هستم، ارزش خاک آستان تو را میدانم.
-
-
-
گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور
هم سفر به که نماندست مجال حضرم
-
اگر چه در کلبه تنهاییام، نور حضور تو جاری است. ولی بهتر است سفر کنم چرا که دیگر فرصتی برای ماندن ندارم.
-
-
-
سرو بالای تو در باغ تصور برپای
شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم
-
قد و بالای همچون سرو تو در باغ خیال من به پا ایستاده است. خجالت میکشم که به قد و بالای صنوبر نگاه کنم.
-
-
-
گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست
که به دل غاشیه بر سر به رکاب تو درم
-
اگر با جسمم به جای دیگری دور از تو بروم، خیالی نیست! چرا که جسمم هر کجا که باشد، از بعد روح و روان، زین بر سر گذاشته و در رکاب تو هستم.
-
-
-
گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم
-
اگر دوری سفر باعث شود که از یاد تو جدا شوم، شرم بر من باد که در این صورت، سعدی کوتهفکری بیش نیستم.
-
-
-
به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم
گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم
-
با پاهایم رفتم و اگر دست سرنوشت به دامن من نرسد (اگر سرنوشت بگذارد)، مطمئناً با سر برخواهم گشت.
-
-
-
شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو
به مگسران ملامت ز کنار شکرم
-
همانند مگس، بیادبی کردم و دشمن من را با سرزنش خود (که همانند مگسران بود) از دور و بر شیرینی دور کرد.
-
-
-
از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
-
من بیچاره، هنوز از پس گردنی خوردن سیر نشدهام! میروم و با حسرت به پشت سرم نگاه میکنم.
-
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/می-روم-وز-سر-حسرت-به-قفا-می-نگرم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
قفا
- قفا
- پس گردن ، پشت گردن
- پشت - پی ، دنبال .- عقب
هوای
- هوی
- هوا
- میل، خواهش، آرزو
- عشق
غلغل
- غلغل
- همهمه و فریاد
- آواز تعداد زیادی بلبل و یا پرندگان دیگر
ملکوت
- ملکوت
- عالم فرشتگان
نوردی
- نورد
- پیچ و تاب، حلقه، پیچ، تا
طومار
- طومار
- نامه، دفتر، نوشته دراز
سودای
- سودا
- نام خلطی از اخلاط چهارگانه و به طور مجازی به معنی شیدایی و دیوانگی است چرا که بر طبق طب سنتی، چنانچه مقدار سودا از حد بگذرد، جنون پدید میآید.
- خیال خام، خیال باطل
- سیاه
- داد و ستد، معامله، خرید و فروش
بصر
- بصر
- دیده، چشم، بینایی
سرمه
- سرمه
- گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود
مجال
- مجال
- جولانگاه، فرصت
حضرم
- حضر
- جای حضور، منزل
صنوبر
- صنوبر
- درختی از تیره ٔ ناژویان (مخروطیان ) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز.
غاشیه
- غاشیه
- پوشش زین
- رستاخیز، قیامت
رکاب
- رکاب
- حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد.
شوخ
- شوخی
- شوخ
- بیادبی، بیحیایی
- گستاخی، بیباکی
- چرکی، پلیدی
- عشوهگری، ناز و دلربایی