درخت بی بر (میوه هنر)
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/درخت

  1. آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز

    از جور تبر زار بنالید سپیدار

    آیا آن داستان را شنیده اید که یک روز، سپیدار در باغ ازدست ظلم و ستم تبر شروع به نالیدن کرد:

  2. کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی

    از تیشه هیزم شکن و اره نجار

    از دست تیشه هیزم شکن و اره نجار، از  من نه ریشه ای باقی مانده است و نه شاخه ای 

  3. این با که توان گفت که در عین بلندی

    دست قدرم کرد بناگاه نگونسار

    به چه کسی می توان این را گفت که با وجود بلند قد بودن، دست تقدیر من را ناگهان فرومایه کرده است؟

  4. گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس

    کاین موسم حاصل بود و نیست ترا بار

    تبر به آرامی به او گفت که از گناهان تو همین قدر بس است که هم اکنون زمان باردهی درختان است ولی تو هیج میوه ای نداری

  5. تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش

    شد توده در آن باغ سحر هیمه بسیار

    تا شب هنگام صدای تبر مرتب به گوش می رسید. در هنگام سحر، هیزم بسیاری در آن باغ جمع شد

  6. دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت

    بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار

    هنگامی که دهقان با این هیزم تنور خود را روشن کرد، سپیدار شروع به گریه کرد و یک بار دیگر اینگونه گفت:

  7. آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی

    اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار

    آه که تبدیل به هیزم شدم و برافروزنده آتش روزگار با آتش بدبختی، اندام من را سوزاند.

  8. هر شاخه ام افتاد در آخر به تنوری

    زین جامه نه یک پود بجا ماند و نه یک تار

    آخر سر هر شاخه ام به تنوری افتاد . از این لباس نه تاری باقی ماند و نه پودی

  9. چون ریشه من کنده شد از باغ و بخشکید

    در صفحه ایام نه گل باد و نه گلزار

    وقتی که ریشه من از باغ جدا شد و خشکید، (آرزو می کنم) که در زمین نه گلی باشد و نه گلستانی

  10. از سوختن خویش همی زارم و گریم

    آن را که بسوزند چو من گریه کند زار

    از سوخته شدن خود، زاری می کنم و گریه می کنم. هرکسی را که بسوزانند، مثل من زار زار گریه می کند.

  11. کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام

    کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار

    کجاست بهروزی و ثروت و آسایش و آرامش؟ کجاست آن ادعای گذشته و آن ارزش و جایگاه؟

  12. خندید برو شعله که از دست که نالی

    ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار

    شعله آتش به او خندید و گفت که از دست چه کسی ناله می کنی؟ بی ارزش بودن تو، باعث شد که این چنین پست شوی

  13. آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد

    فرجام بجز سوختنش نیست سزاوار

    شاخه ای که قد بکشد ولی میوه ای نیاورد، سزاوار آینده ای بجز سوختن نیست

  14. جز دانش و حکمت نبود میوه انسان

    ای میوه فروش هنر این دکه و بازار

    میوه و ثمر انسان چیزی غیر از دانش و علم نیست. ای میوه فروش هنر! این دکه و این هم بازار

  15. از گفته ناکرده بیهوده چه حاصل

    کردار نکو کن که نه سودیست ز گفتار

    چه سودی در گفتار بدون عمل و بیهوده است؟ برو و رفتار خوب داشته باش که  حرف زدن فایده ای ندارد

  16. آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت

    روز عمل و مزد بود کار تو دشوار

    اگر شب و روز و ماه  و سال را به آسانی و راحتی بگذرانی، روز عمل و روزی که مزد می دهند، روزگار تو سخت می شود

  17. از روز نخستین اگرت سنگ گران بود

    دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار

    اگر از روز اول، سنگ سنگین داشتی (منظور میوه با ارزش است) گردش روزگار تو را خوار و بی مایه نمی کرد

  18. امروز سرافرازی دی را هنری نیست

    میباید از امسال سخن راند نه از پار

    امروز (هم اکنون)  داشته ها و افتخارات دیروز (گذشته) ، ارزشی ندارند. باید از امسال سخن گفت نه از سال گذشته (باید دید که امسال چه کرده ای و اینکه پارسال چه دستاوردی داشته ای امروز به درد نمی خورد)

درخت بی بر (میوه هنر)

  • سپیدار

    سپیدار
    نوعی صنوبر. از درختان بی‌میوه، از خانواده بید که چوب آن سفید رنگ است
  • بیخ

    بیخ
    اصل و اساس
    ریشه گیاه
  • بنی

    بُن
    ریشه، بنیاد
    پایان، آخر
  • گران

    گران
    سنگین، پربها، بسیار، بزرگ
    سخت و ناگوار
  • فلکت

    فلک
    آسمان، سپهر، گردون
    فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
  • دی

    دی
    دیروز - (خوانش درست آن به صورت :di است.)