-
-
آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز
از جور تبر زار بنالید سپیدار
-
آیا آن داستان را شنیده اید که یک روز، سپیدار در باغ ازدست ظلم و ستم تبر شروع به نالیدن کرد:
-
-
-
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی
از تیشه هیزم شکن و اره نجار
-
از دست تیشه هیزم شکن و اره نجار، از من نه ریشه ای باقی مانده است و نه شاخه ای
-
-
-
این با که توان گفت که در عین بلندی
دست قدرم کرد بناگاه نگونسار
-
به چه کسی می توان این را گفت که با وجود بلند قد بودن، دست تقدیر من را ناگهان فرومایه کرده است؟
-
-
-
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس
کاین موسم حاصل بود و نیست ترا بار
-
تبر به آرامی به او گفت که از گناهان تو همین قدر بس است که هم اکنون زمان باردهی درختان است ولی تو هیج میوه ای نداری
-
-
-
تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ سحر هیمه بسیار
-
تا شب هنگام صدای تبر مرتب به گوش می رسید. در هنگام سحر، هیزم بسیاری در آن باغ جمع شد
-
-
-
دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت
بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
-
هنگامی که دهقان با این هیزم تنور خود را روشن کرد، سپیدار شروع به گریه کرد و یک بار دیگر اینگونه گفت:
-
-
-
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
-
آه که تبدیل به هیزم شدم و برافروزنده آتش روزگار با آتش بدبختی، اندام من را سوزاند.
-
-
-
هر شاخه ام افتاد در آخر به تنوری
زین جامه نه یک پود بجا ماند و نه یک تار
-
آخر سر هر شاخه ام به تنوری افتاد . از این لباس نه تاری باقی ماند و نه پودی
-
-
-
چون ریشه من کنده شد از باغ و بخشکید
در صفحه ایام نه گل باد و نه گلزار
-
وقتی که ریشه من از باغ جدا شد و خشکید، (آرزو می کنم) که در زمین نه گلی باشد و نه گلستانی
-
-
-
از سوختن خویش همی زارم و گریم
آن را که بسوزند چو من گریه کند زار
-
از سوخته شدن خود، زاری می کنم و گریه می کنم. هرکسی را که بسوزانند، مثل من زار زار گریه می کند.
-
-
-
کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام
کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار
-
کجاست بهروزی و ثروت و آسایش و آرامش؟ کجاست آن ادعای گذشته و آن ارزش و جایگاه؟
-
-
-
خندید برو شعله که از دست که نالی
ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار
-
شعله آتش به او خندید و گفت که از دست چه کسی ناله می کنی؟ بی ارزش بودن تو، باعث شد که این چنین پست شوی
-
-
-
آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد
فرجام بجز سوختنش نیست سزاوار
-
شاخه ای که قد بکشد ولی میوه ای نیاورد، سزاوار آینده ای بجز سوختن نیست
-
-
-
جز دانش و حکمت نبود میوه انسان
ای میوه فروش هنر این دکه و بازار
-
میوه و ثمر انسان چیزی غیر از دانش و علم نیست. ای میوه فروش هنر! این دکه و این هم بازار
-
-
-
از گفته ناکرده بیهوده چه حاصل
کردار نکو کن که نه سودیست ز گفتار
-
چه سودی در گفتار بدون عمل و بیهوده است؟ برو و رفتار خوب داشته باش که حرف زدن فایده ای ندارد
-
-
-
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت
روز عمل و مزد بود کار تو دشوار
-
اگر شب و روز و ماه و سال را به آسانی و راحتی بگذرانی، روز عمل و روزی که مزد می دهند، روزگار تو سخت می شود
-
-
-
از روز نخستین اگرت سنگ گران بود
دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار
-
اگر از روز اول، سنگ سنگین داشتی (منظور میوه با ارزش است) گردش روزگار تو را خوار و بی مایه نمی کرد
-
-
-
امروز سرافرازی دی را هنری نیست
میباید از امسال سخن راند نه از پار
-
امروز (هم اکنون) داشته ها و افتخارات دیروز (گذشته) ، ارزشی ندارند. باید از امسال سخن گفت نه از سال گذشته (باید دید که امسال چه کرده ای و اینکه پارسال چه دستاوردی داشته ای امروز به درد نمی خورد)
-
درخت بی بر (میوه هنر)
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/درخت

سپیدار
- سپیدار
-
-
- نوعی صنوبر. از درختان بیمیوه، از خانواده بید که چوب آن سفید رنگ است
بیخ
- بیخ
- اصل و اساس
- ریشه گیاه
بنی
- بُن
- ریشه، بنیاد
- پایان، آخر
نگونسار
- نگون
- خم شده، واژگون
هیمه
- هیمه
- هیزم
ادبار
- ادبار
- بدبختی
گران
- گران
- سنگین، پربها، بسیار، بزرگ
- سخت و ناگوار
فلکت
- فلک
- آسمان، سپهر، گردون
- فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
دی
- دی
- دیروز - (خوانش درست آن به صورت :di است.)