-
-
غنچه ای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام دلت زود آزرد
-
غنچه گلی به گلی گفت: «از گذر روزگار، زود دلآزرده شدی
-
-
-
آب افزون و بزرگست فضا
ز چه رو کاستی و گشتی خرد
-
آب فراوان است و فضای زیادی وجود دارد. برای چه افت پیدا کردی و کوچک شدی؟
-
-
-
زینهمه سبزه و گل جز تو کسی
نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
-
در میان این همه سبزه و گل، به جز تو کسی نیفتاد و شکسته نشد و پژمرده نگردید.»
-
-
-
گفت زنگی که در آئینه ماست
نه چنانست که دانند سترد
-
گل جواب داد: «زنگاری که آئینه ما به خود گرفته است، به گونهای نیست که کسی روش برطرف کردن آن را بداند.
-
-
-
دی می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
-
دیروز، شراب زندگانی ما، صاف و زلال بود. بخش زلال و شفاف آن را خوردیم و حالا به قسمت تیره و کدر آن رسیدیم.
-
-
-
خیره نگرفت جهان رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
-
دنیا، بیهوده رونق و شادابی را از من نگرفت. دنیا رونق را از من گرفت و به تو داد.
-
-
-
تا کند جای برای تو فراخ
باغبان فلکم سخت فشرد
-
برای باز کردن جای تو، باغبان روزگار من را به شدت تحت فشار قرار داد.
-
-
-
چه توان گفت به یغماگر دهر
چه توان کرد چو میباید مرد
-
به روزگار غارتگر چه میشود گفت؟ وقتی که باید مرد، چه کار باید کرد؟ (کاری نمیشود کرد)
-
-
-
تو بباغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد ترا ما را برد
-
تو وارد باغ شدی و ما از باغ رفتیم. کسی که تو را آورد، ما را برد
-
-
-
اندرین دفتر پیروزه سپهر
آنچه را ما نشمردیم شمرد
-
در این دفتر فیروزهای رنگ آسمان (در دفتری که تقدیر هر کس نوشته شده است)، چیزی که ما به حساب نیاوردیم، حساب شده است.
-
-
-
غنچه تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
-
غنچه، تا چشمش به آب و هوا افتاد، شکفته شد. از این که روزی پژمرده خواهد شد، باخبر نبود.
-
-
-
ساقی میکده دهر قضاست
همه کس باده ازین ساغر خورد
-
این قضا و قدر و تقدیر و سرنوشت است که سهم هر کس از شراب زندگی را میدهد. همه افراد از این پیاله شراب مینوشند.»
-
صاف و درد
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/صاف-درد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
گفتگوی غنچه گل با گل پژمرده
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)

درد
- دُرد
- ته نشین، رسوب، تیرگی (شراب و روغن و ...)
- مطلق شراب
خیره
- خیره
- بدخواه، بد اندیش
- سرکش، گستاخ
- تیره، تاریک
- حیران
- بیهوده
- ناتوان، سست
سپهر
- سپهر
- آسمان و به معنای مجازی تقدیر و سرنوشت
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
ساغر
- پیاله
- جام
- پیغاله
- قدح
- ساغر
-
- کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است