کاربردهای درد
-
ما آدمی نئیم از ایراک آدمی
دردی کش پیاله شیطان نمی شود
-
دی می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
-
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
-
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
-
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات
-
در این سماع همه ساقیان شاهدروی
بر این شراب همه صوفیان دردآشام
-
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست
-
بس که خرابات شد صومعه صوف پوش
بس که کتبخانه گشت مصطبه دردخوار
-
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه ایم
-
سعدیا گر باده صافیت باید باز گو
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
-
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست
-
می با جوانان خوردنم باری تمنا می کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
-
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی
تا درد نیاشامی زین درد نیارامی