درد

دُرد
ته نشین، رسوب، تیرگی (شراب و روغن و ...)
مطلق شراب
1

کاربردهای درد

  • ما آدمی نئیم از ایراک آدمی

    دردی کش پیاله شیطان نمی شود

  • دی می هستی ما صافی بود

    صاف خوردیم و رسیدیم به درد

  • برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر

    که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

  • پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

    خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

  • صافی چو بشد به دور سعدی

    زین پس من و دردی خرابات

  • در این سماع همه ساقیان شاهدروی

    بر این شراب همه صوفیان دردآشام

  • مستی از من پرس و شور عاشقی

    و آن کجا داند که درد آشام نیست

  • بس که خرابات شد صومعه صوف پوش

    بس که کتبخانه گشت مصطبه دردخوار

  • ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم

    با خرابات آشناییم از خرد بیگانه ایم

  • سعدیا گر باده صافیت باید باز گو

    ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم

  • حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

    عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

  • می با جوانان خوردنم باری تمنا می کند

    تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

  • ای صوفی سرگردان در بند نکونامی

    تا درد نیاشامی زین درد نیارامی