-
-
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
-
بلندشو تا این جامه آبی رنگ صوفیگری را به کناری بگذاریم و این شرکی را که تقوا نام نهادهاند، با بادهنوشی به باد دهیم.
-
-
-
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
-
در هر ساعت یک قبله با بت پرستی میرود (در هر ساعت محبوبی همراه با عاشقش عبور می کنند - در هر ساعت یک نفر بت پرست میشود). یکتاپرستی را به ما ارائه کن تا بتها را بشکنیم.
-
-
-
می با جوانان خوردنم باری تمنا می کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
-
دلم میخواهد که با جوانان شراب بنوشم تا کودکان به دنبال من (که پیرمردی هستم که در شراب خواری افراط کرده است) بیفتند.
-
-
-
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می شود
ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را
-
از زبونی و فروتنی، سگ اصحاب کهف به انسان تبدیل شد اما توهم خود بزرگ بینی، بلعام عور را که در ابتدا انسان بزرگی بود، مانند سگ زبون و پست کرد.
-
-
-
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد
کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را
-
از این تنگنای خلوت، دلم مرا به سوی صحرا میکشاند که باد سحری، پیام خوشی از بوستان با خود میآورد.
-
-
-
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
-
اگر فهمیده هستی، غافل نباش. اگر صاحبدل هستی، این دم را غنیمت بدان. شاید دیگر نتوان روزی همانند امروز داشت.
-
-
-
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
-
در جایی که سرو روئیده در بوستان با وجودی که پایش از جنس چوب است، میخرامد، ما هم آن سرو قامت سفید اندام را به رقص وامیداریم.
-
-
-
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
-
محبوب عهد شکن من، منظرگاه چشم من، مایه آرامش دل من! نه نه! به او نگو دلآرام (مایه آرامش دل)! چرا که آرام و قرار را از دل من ربوده است.
-
-
-
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
-
در اثر غم عشق او، دین و دنیا و صبر و عقلم را از دست دادم. چرا که جایی که پادشاه چادر میزند، جایی برای هیاهوی مردم عادی باقی نمیماند.
-
-
-
باران اشکم می رود وز ابرم آتش می جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
-
اشکم همانند باران جاری است و از ابر آتش زبانه میکشد. این سخنان را تنها با افراد پخته در میان بگذار چرا که افراد خام دچار این سوزش نشدهاند و نمیشوند.
-
-
-
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را
-
سعدی گوشش به حرف سرزنش گویان بدهکار نیست حتی اگر در این راه، جانش را از دست بدهد. ای صوفی، سخت جانیات را از اینجا ببر، ای ساقی، جام شراب را بیاور
-
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/برخیز-تا-یک-سو-نهیم-این-دلق-ازرق-فام-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
دلق
- دلق
- خرقه، جامه درویشان
قلاشی
- قلاشی
- میخوارگی، باده پرستی
- عیاری
ازرق
- ازرق
- آبی، کبود
- جامه صوفیان، به رنگ کبود بوده است.
بت
- صنم
- بت
- بت
- زیباروی
دردآشام
- دُرد
- ته نشین، رسوب، تیرگی (شراب و روغن و ...)
- مطلق شراب
قطمیر
- قطمیر
- پوست نازکی که بین خرما و هستة آن قرار دارد، کنایه از چیز اندک
- سگ بلعم باعور، سگ اصحاب کهف
ماخولیای
- ماخولیا
- مالیخولیا
- نوعی بیمار مغزی که موجب ایجاد اوهام و خیالات می شود.
بلعام
- بلعام
- بلعم
- پسر باعور است. او از پیامبران بینالنهرین و مستجاب الدعوه بود که درنهایت ایمانش را به باد داد: پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، الاغش از راه رفتن بازایستاد و هرچه آن را میزد، جلو نمیرفت.
سرو
- سرو
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
می چمد
- چمیدن
- به ناز و تکبر راه رفتن، خرامیدن
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
گران
- گران
- سنگین، پربها، بسیار، بزرگ
- سخت و ناگوار
صوفی
- صوفی
- پشمینه پوش
- پیرو طریقه تصوف