کاربردهای دریغ
-
دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان
-
دریغ است فرموده دیو زشت
که دست ملک با تو خواهد نبشت
-
خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
-
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه
-
قاصد پیریم از دیدن من
این یکی گفت دریغ آن یک آه
-
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
-
دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران ولیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز در معنی این آیت که و نحن اقرب الله من حبل الورید سخن بجائی رسانیده بودم که میگفتم
-
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
-
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز
تحمل دریغ است از این بی تمیز
-
دریغ آیدت هر دو عالم خریدن
اگر قدر نقدی که داری بدانی
-
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
-
بی رونقیم و بیخود و ناچیز زان سبب
از ما دریغ داشت خوشی دور روزگار
-
کنون که رغبت خیرست زور طاعت نیست
دریغ زور جوانی که صرف شد به محال
-
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
-
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیفست دریغا که در صلح بهشتیم
-
بر خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی
-
می داد به گریه ریگ را رنگ
می زد سری از دریغ بر سنگ
-
ور نه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد
-
گرت بار دیگر ببینم به تیغ
چو دشمن ببرم سرت بی دریغ
-
در و هر لحظه تیغی چند می بست
به رویش در دریغی چند می بست
-
دور جوانی بشد از دست من
آه و دریغ آن ز من دلفروز
-
دریغا گردن طاعت نهادن
گرش همراه بودی دست دادن
-
دریغا که بگذشت عمر عزیز
بخواهد گذشت این دمی چند نیز