پیک پیری
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/پیک-پیری

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (8000 تومان)
پیری شتری است که در خانه همه می خوابد،... البته اگر به اندازه کافی خوش شانس باشیم!

  1. ز سری موی سپیدی روئید

    خنده ها کرد بر او موی سیاه

    مویی سفید روی سری روئید. مویی سیاه با تمسخر به او خندید

  2. که چرا در صف ما بنشستی

    تو ز یک راهی و ما از یک راه

    با این منظور که: برای چه در ردیف ما (موهای سیاه) نشستی؟ راه ما و تو از هم جداست

  3. گفت من با تو عبث ننشستم

    بنشاندند مرا خواه نخواه

    موی سیاه پاسخ داد: من بیهوده در کنار تو ننشستم. ناگزیر مرا در کنار شما نشاندند.

  4. گه روئیدن من بود امروز

    گل تقدیر نروید بیگاه

    امروز، وقت روئیدن من بود. گل سرنوشت بی‌موقع نمی‌روید

  5. رهرو راه قضا و قدرم

    راهم این بود نبودم گمراه

    من در مسیر سرنوشت قدم برمی‌دارم. این راه من بود و من در بیراهه راه نمی‌رفتم.

  6. قاصد پیریم از دیدن من

    این یکی گفت دریغ آن یک آه

    قاصد پیری من، با دیدن من، آه و افسوس بر زبان آورد.

  7. خرمن هستی خود کرد درو

    هر که بر خوشه من کرد نگاه

    هر کسی که به خوشه من نگاه کرد، خرمن وجود خودش را درو کرد (به پایان زندگی نزدیک شد)

  8. سپهی بود جوانی که شکست

    پیری امروز برانگیخت سپاه

    جوانی که شکسته و ناتوان شده است، روزگاری سیاه بوده است. امروز پیری آن رنگ سیاه را زدود.

  9. رست چون موی سیه موی سپید

    چه خبر داشت که دارند اکراه

    موی سیاه، همانند موی سفید رویید. او خبر نداشت که دیگران میلی به او ندارند.

  10. رنگ بالای سیه بسیار است

    نیستی از خم تقدیر آگاه

    رنگهای زیادی هستند که والاتر از سیاه هستند. تو از ظرف رنگرزی سرنوشت خبر نداری

  11. گه سیه رنگ کند گاه سفید

    رنگرز اوست مرا چیست گناه

    سرنوشت، گاهی (مو را) به رنگ سیاه درمی‌آورد و گاهی به رنگ سفید. این سرنوشت است که موها را رنگ می‌کند و من در این رابطه بی‌تقصیرم.

  12. چو تو یکروز سیه بودم وخوش

    سیهی گشت سپیدی ناگاه

    من هم روزگاری مثل تو سیاهرنگ و خوش بودم. ناگهان سفیدی به سیاهی تبدیل شد.

  13. تو هم ایدوست چو من خواهی شد

    باش یکروز بر این قصه گواه

    ای دوست، روزی فرا خواهد رسید که تو هم مثل من شوی. در آن روز تو شاهد این سخن من باش.

  14. هر چه دانی بمن امروز بخند

    تا که چون من کندت هفته و ماه

    هر چقدر که می‌توانی امروز به من بخند. خواهیم دید که گذشت روزگار (هفته و ماه) تو را هم شبیه من می‌کند.

  15. از سپید و سیه و زشت و نکو

    هر چه هستیم تباهیم تباه

    چه سیاه باشیم و چه سفید و چه زشت باشیم و چه زیبا، هرچه که باشیم، در آخر، نابود می‌شویم.

  16. قصه خویش دراز از چه کنیم

    وقت بیگه شد و فرصت کوتاه

    برای چه داستان خود را طولانی کنیم؟ روز تمام شد و فرصت کمی داریم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (8000 تومان)
پیک پیری

  • عبث

    عبث
    کار و تلاش بیهوده و بی فایده
  • قضا

    قضاء
    قضا
    سرنوشت، تقدیر
    حکم، فرمان، داوری کردن
    به جا آوردن،‌ گزاردن