حکایت در معنی عزت نفس مردان
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-در-معنی-عزت-نفس-مردان

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (3500 تومان)

  1. سگی پای صحرا نشینی گزید

    به خشمی که زهرش ز دندان چکید

    سگی، پای یک شخص صحرانشین را با چنان خشونتی گاز گرفت که زهر از دندان سگ می‌چکید.

  2. شب از درد بیچاره خوابش نبرد

    به خیل اندرش دختری بود خرد

    آن شب، صحرانشین از شدت درد خوابش نمی‌برد. در خانواده او، دختر کوچکی بود

  3. پدر را جفا کرد و تندی نمود

    که آخر تو را نیز دندان نبود

    آن دختر کوچک، به پدرش نامهربانی کرد و با تندی و عصبانبت به او گفت: مگر تو هم دندان نداشتی؟

  4. پس از گریه مرد پراگنده روز

    بخندید کای مامک دلفروز

    پس از آنکه صحرانشین بیچاره (کمی) گریه کرد، خندید و گفت: ای دختر شادی‌ آفرین!

  5. مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش

    دریغ آمدم کام و دندان خویش

    اگر چه من هم دارای قدرت بودم و بلکه بیشتر از سگ توان داشتم، ولی از دهان و دندان خودم حیفم آمد (که با آنها سگ را گاز بگیرم)

  6. محال است اگر تیغ بر سر خورم

    که دندان به پای سگ اندر برم

    غیر ممکن است که حتی اگر شمشیر بر سرم بخورد، با دندان پای سگ را گاز بگیرم.

  7. توان کرد با ناکسان بدرگی

    ولیکن نیاید ز مردم سگی

    این امکان پذیر است که کسی با ناکسان رفتار پست و شنیع داشته باشد، ولی از انسان رفتار سگ‌وار سرنمی‌زند.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (3500 تومان)

  • خیل

    خیل
    گروه لشکر، گروه سواران، گروه اسبان
    طایفه، دسته
  • دلفروز

    فروز
    افروز
    شعله ورسازنده و افروزنده .
  • مامک

    مامک
    مادر
    در مخاطبات به وقت ترحم دختر را نیز گویند
  • تیغ

    تیغ
    شمشیر، هر چیز برنده