-
-
سگی پای صحرا نشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
-
سگی، پای یک شخص صحرانشین را با چنان خشونتی گاز گرفت که زهر از دندان سگ میچکید.
-
-
-
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
-
آن شب، صحرانشین از شدت درد خوابش نمیبرد. در خانواده او، دختر کوچکی بود
-
-
-
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود
-
آن دختر کوچک، به پدرش نامهربانی کرد و با تندی و عصبانبت به او گفت: مگر تو هم دندان نداشتی؟
-
-
-
پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز
-
پس از آنکه صحرانشین بیچاره (کمی) گریه کرد، خندید و گفت: ای دختر شادی آفرین!
-
-
-
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
-
اگر چه من هم دارای قدرت بودم و بلکه بیشتر از سگ توان داشتم، ولی از دهان و دندان خودم حیفم آمد (که با آنها سگ را گاز بگیرم)
-
-
-
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
-
غیر ممکن است که حتی اگر شمشیر بر سرم بخورد، با دندان پای سگ را گاز بگیرم.
-
-
-
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی
-
این امکان پذیر است که کسی با ناکسان رفتار پست و شنیع داشته باشد، ولی از انسان رفتار سگوار سرنمیزند.
-
حکایت در معنی عزت نفس مردان
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-در-معنی-عزت-نفس-مردان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)