-
-
دختری خرد شکایت سر کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد
-
دختر خردسالی شروع به شکایت کردن کرد: که حادثهای موجب شد که من مادرم را از دست بدهم
-
-
-
دیگری آمد و در خانه نشست
صحبت از رسم و ره دیگر کرد
-
شخص دیگری آمد و در خانه نشست و از آئین و راه و روش دیگری سخن گفت
-
-
-
موزه سرخ مرا دور فکند
جامه مادر من در بر کرد
-
کفش سرخ رنگ من را دور انداخت. لباس مادر من را پوشید.
-
-
-
یاره و طوق زر من بفروخت
خود گلوبند ز سیم و زر کرد
-
دستبند و گردن بند طلای من را فروخت و خودش گلوبندی از طلا و نقره به گردن آویخت
-
-
-
سوخت انگشت من از آتش و آب
او بانگشت خود انگشتر کرد
-
انگشت من را با آتش و آب سوزاند و به انگشت خودش، انگشتر زد.
-
-
-
دختر خویش به مکتب بسپرد
نام من کودن و بی مشعر کرد
-
دختر خودش را به مدرسه فرستاد و من را کودن و بیشعور نامید.
-
-
-
بسخن گفتن من خرده گرفت
روز و شب در دل من نشتر کرد
-
از حرف زدن من ایراد گرفت. شبانه روز به دل من نیش میزد.
-
-
-
هر چه من خسته و کاهیده شدم
او جفا و ستم افزونتر کرد
-
هر چقدر که من خستهتر و پژمردهتر میشدم، او نامهربانی و ستم خود را زیادتر میکرد.
-
-
-
اشک خونین مرا دید و همی
خنده ها با پسر و دختر کرد
-
اشک خونبار من را دید و با دختر و پسرش میخندید
-
-
-
هر دو را دوش بمهمانی برد
هر دو را غرق زر و زیور کرد
-
دیشب دختر و پسرش را به مهمانی برد و هر دو را در طلا و زیور آلات غرق کرد
-
-
-
آن گلوبند گهر را چون دید
دیده در دامن من گوهر کرد
-
هنگامی که آن گلوبند مروارید را دید، اشکم را همچون مرواریدی به دامنم فروریخت
-
-
-
نزد من دختر خود را بوسید
بوسه اش کار دو صد خنجر کرد
-
پیش من دخترش را بوسید. زخم این بوسه برای من، مثل زخم دویست خنجر بود.
-
-
-
عیب من گفت همی نزد پدر
عیب جوئیش مرا مضطر کرد
-
پیش پدر از من عیب جویی میکرد. این عیب جویی من را بیچاره کرد.
-
-
-
همه ناراستی و تهمت بود
هر گواهی که در این محضر کرد
-
همه شهادتهایی که از من پیش پدرم میداد، نادرست و تهمت بود.
-
-
-
هر که بد کرد بداندیش سپهر
کار او از همه کس بهتر کرد
-
روزگار بداندیش، کار هر کسی را که بدی میکند، بهتر از دیگران میسازد.
-
-
-
تا نبیند پدرم روی مرا
دست بگرفت و بکوی اندر کرد
-
برای اینکه پدرم روی من را نبیند، دست من را میگرفت و به کوچه میفرستاد.
-
-
-
شب بجاروب و رفویم بگماشت
روزم آواره بام و در کرد
-
شبها من را به جارو کردن و پینه دوختن وامیداشت. روزها من را آوارهی در و بام میکرد.
-
-
-
پدر از درد من آگاه نشد
هر چه او گفت ز من باور کرد
-
پدرم از درد و رنج من خبر نداشت. هر حرفی که او دربارهی من میزد، باور میکرد.
-
-
-
چرخ را عادت دیرین این بود
که به افتاده نظر کمتر کرد
-
زمانه از قدیم عادتش این بوده است که کمتر به کسی که به زمین افتاده است، توجه میکند.
-
-
-
مادرم مرد و مرا در یم دهر
چو یکی کشتی بی لنگر کرد
-
مادرم مرد و با مرگ خویش من را همانند یک کشتی بیلنگر در دریای روزگار رها کرد.
-
-
-
آسمان خرمن امید مرا
ز یکی صاعقه خاکستر کرد
-
آسمان با یک رعد و برق، تمام خرمن امیدم را سوزاند.
-
-
-
چه حکایت کنم از ساقی بخت
که چو خونابه درین ساغر کرد
-
از بخت خود چه بگویم که همچون یک ساقی، بجای آب، در پیالهی من خونابه ریخت.
-
-
-
مادرم بال و پرم بود و شکست
مرغ پرواز ببال و پر کرد
-
مادرم برای من مثل بال و پر بود که شکست. پرنده با بال و پرش پرواز میکند (و من چون بال و پرم شکسته است نمیتوانم بپرم)
-
-
-
من سیه روز نبودم ز ازل
هر چه کرد این فلک اخضر کرد
-
من از روز نخستین اینچنین بدبخت نبودم. هر چه که به سرم آمد، کار این آسمان آبی رنگ (تقدیر) بود
-
تیره بخت
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/تیره-بخت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
توصیف پرسوزوگداز مصیبت هایی که مرگ مادر برای دختر یتیم خود می آورد آنجه نامادری بی رحم بر سر فرزندخوانده می آورد به روشنی توصیف شده و اشک آدم را درمی آورد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)

موزه
- موزه
-
- کفش
- یک نوع پاافزار که تا ساق پا و زیر زانو را می پوشاند و چکمه نیز گویند.
یاره
- یاره
- دستبند
- طوق،
- توان، نیرو، جرأت
طوق
- طوق
- گردن بند
- هر چیزی که دور تا دور چیز دیگری باشد
- خطی بر گردن برخی پرندگان
بی مشعر
- مَشعَر
- محل قربانی
- سایهی درخت
- قوهی ادراک
نشتر
- نیش
- نشتر
- نیشتر
-
- هرچیزنوک تیز بخصوص افزاری بوده که با آن رگ را باز میکردهاند
- عضوی ازبدن حشرات گزنده که با آن میگزند
مضطر
- مُضْطَر
- ناچار، بیچاره
- نیازمند، مستمند
سپهر
- سپهر
- آسمان و به معنای مجازی تقدیر و سرنوشت
چرخ
- چرخ
- آسمان و فلک
- کمان
- هر چیز گرد که به دور محور خود بچرخد
یم
- یم
- دریا
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
ساغر
- پیاله
- جام
- پیغاله
- قدح
- ساغر
-
- کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است
ازل
- ازل
- همیشگی، زمانی که ابتدا ندارد
فلک
- فلک
- آسمان، سپهر، گردون
- فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
اخضر
- اخضر
- سبز
- کبود، آبی