ازل

ازل
همیشگی، زمانی که ابتدا ندارد
1

کاربردهای ازل

  • کنون به آب می لعل خرقه می شویم

    نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت

  • من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

    اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

  • حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است

    بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

  • ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست

    قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند

  • الست از ازل همچنانشان به گوش

    به فریاد قالوا بلی در خروش

  • عمر بر آن فرش ازل بافته

    آنچه شده باز بدل یافته

  • خاصه ما را که در ازل بوده ست

    با تو آمیزشی و پیوندی

  • آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای

    روزی نکرد چون نکشد غل مدبری

  • در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

    کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

  • ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل

    جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

  • جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

    جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

  • من سیه روز نبودم ز ازل

    هر چه کرد این فلک اخضر کرد

  • در خرابات مغان با پیر هم منزل شویم

    کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما

  • ای به ازل بوده و نابوده ما

    وی به ابد زنده و فرسوده ما

  • میان ما و شما عهد در ازل رفته ست

    هزار سال برآید همان نخستینی

  • وین گوی دولتست که بیرون نمی برد

    الا کسی که در ازلش بخت یار کرد