-
-
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
-
با خود گفتم که او را سیر ببینم شاید که از دلم برود. او چنان در دلم پا گرفته است که بعید میدانم از دلم برود.
-
-
-
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
-
برای تحمل کردن روزی که کجاوه کاروان به راه میافتد، در هنگام خداحافظی، به دلی از سنگ نیاز است.
-
-
-
اشک حسرت به سرانگشت فرو می گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
-
اشک حسرت را با نوک انگشتانم پاک میکنم چرا که اگر اجازه دهم اشکم جاری شود، (از شدت اشکهای من زمین گلآلود شده و) کاروان در گل فرو میرود.
-
-
-
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
-
هنگامی که چهره دوست از جلو چشمانم رفت، دیگر نتوانستم راه را ببینم، همانند هنگامی که به ناگهان چراغی را از جلو چشمانتان بردارید، برای لحظاتی چشم نمیتواند ببیند. (هنگامی که نوری شدید در محیط اطراف باشد، مردمک چشمها تنگ میشود تا نور کمتری وارد چشم شو
-
-
-
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
-
این دفعه، موج آنچنان کشتی طاقت را شکست که عجیب میدانم تختههای باقیمانده از کشتی به ساحل برسند.
-
-
-
سهل بود آن که به شمشیر عتابم می کشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود
-
آن زمانی که مرا با شمشیر سرزنش میکشت، تحمل این عتاب و سرزنش آسان بود. قتل صاحبنظر زمانی رخ میدهد که قاتل (محبوب) از جلو چشم او کنار برود.
-
-
-
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
-
اگر آن قد و ترکیب زیبا از جلو چشم هر کسی ناپدید شود، تعجبآور نیست که قانون صبر و شکیبایی را کنار بگذارد.
-
-
-
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
-
کسی را دراین شهر نمیشناسم که دلداده تو نباشد؛ مگر کسی که وارد این شهر شود و از وجود تو آگاه نباشد.
-
-
-
گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال
چون بباید به سر راه تو بی دل برود
-
اگر کسی که در تمام مدت عمرش دل به خیال کسی نداده، بر سر راه تو بیاید، او هم عاشق تو میشود.
-
-
-
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود
-
چهرهات را نشان بده تا صبر و قرار را از دل صوفی بربایی. پردهای را که حائل میان تو دیگران است، بردار، تا هوش و حواس از سر آدمهای عاقل بپرد.
-
-
-
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
-
اگر سعدی عشقورزی نکند، با دارایی وجودش چه انجام دهد؟ حیف است که تمام عمرش را بیهوده از دست بدهد.
-
-
-
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود
-
تنها کسی که با رنج دوری آزرده شده است، ارزش دیدار را میداند. کسی که مقیم است (ساکن است) هنگامی که به خانهاش میرود، آسوده خوابش میبرد.
-
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/گفتمش-سیر-ببینم-مگر-از-دل-برود
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
محمل
- محمل
- کجاوه، تخت روان، از وسایل سفر که بر پشت یک شتر میگذارند
فرو می گیرم
- فروگرفتن
- تسخیرکردن، گرفتن
- پایین آوردن
- پاک کردن اشک
عتابم
- عتاب
- خشم گرفتن
- سرزنش کردن
- نازکردن
شمایل
- شمایل
- طبعها. عادتها. خویها. خوها.
- روی . چهره . شکل
صوفی
- صوفی
- پشمینه پوش
- پیرو طریقه تصوف
وصل
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.