دیده و دل
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/دیده

  1. شکایت کرد روزی دیده با دل

    که کار من شد از جور تو مشکل

  2. ترا دادست دست شوق بر باد

    مرا کندست سیل اشک بنیاد

  3. ترا گردید جای آتش مرا آب

    تو زاسایش بری گشتی من از خواب

  4. ز بس کاندیشه های خام کردی

    مرا و خویش را بدنام کردی

  5. از آنروزی که گردیدی تو مفتون

    مرا آرامگه شد چشمه خون

  6. تو اندر کشور تن پادشاهی

    زوال دولت خود چندخواهی

  7. چرا باید چنین خودکام بودن

    اسیر دانه هر دام بودن

  8. شدن همصحبت دیوانه ای چند

    حقیقت جستن از افسانه ای چند

  9. بگفت ایدوست تیر طعنه تا چند

    من از دست تو افتادم درین بند

  10. تو رفتی و مرا همراه بردی

    به زندانخانه عشقم سپردی

  11. مرا کار تو کرد آلوده دامن

    تو اول دیدی آنگه خواستم من

  12. بدست جور کندی پایه ای را

    در آتش سوختی همسایه ای را

  13. مرا در کودکی شوق دگر بود

    خیالم زین حوادث بی خبر بود

  14. نه میخوردم غم ننگی و نامی

    نه بودم بسته بندی و دامی

  15. نه میپرسیدم از هجر و وصالی

    نه آگه بودم از نقص و کمالی

  16. ترا تا آسمان صاحب نظر کرد

    مرا مفتون و مست و بی خبر کرد

  17. شما را قصه دیگرگون نوشتند

    حساب کار ما با خون نوشتند

  18. ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند

    تو حرفی خواندی و من دفتری چند

  19. هر آن گوهر که مژگان تو میسفت

    نهان با من هزاران قصه میگفت

  20. مرا سرمایه بردند و ترا سود

    ترا کردند خاکستر مرا دود

  21. بساط من سیه شام تو دیجور

    مرا نیرو تبه گشت و تو را نور

  22. تو وارون بخت و حال من دگرگون

    ترا روزی سرشک آمد مرا خون

  23. تو از دیروز گوئی من از امروز

    تو استادی درین ره من نوآموز

  24. تو گفتی راه عشق از فتنه پاکست

    چو دیدم پرتگاهی خوفناکست

  25. ترا کرد آرزوی وصل خرسند

    مرا هجران گسست از هم رگ و بند

  26. مرا شمشیر زد گیتی ترا مشت

    ترا رنجور کرد اما مرا کشت

  27. اگر سنگی ز کوی دلبر آمد

    ترا بر پای و ما را بر سر آمد

  28. بتی گر تیر ز ابروی کمان زد

    ترا بر جامه و ما را بجان زد

  29. ترا یک سوز و ما را سوختنهاست

    ترا یک نکته و ما را سخنهاست

  30. تو بوسی آستین ما آستان را

    تو بینی ملک تن ما ملک جان را

  31. ترا فرسود گر روز سیاهی

    مرا سوزاند عالم سوز آهی

دیده و دل

  • دولت

    دولت
    حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
    سعادت ، طالع
    جاه ، مکنت
    مدد، کمک
  • زوال

    زوال
    نیست شدن ، از بین رفتن
    نقصان
    ناپایداری
    نیستی
    خرابی
    آفت ، بلا
  • فتنه

    فتنه
    آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
  • تیر

    عطارد
    تیر
    مرکوری
    هرمس
    کوچکترین سیاره منظومه خورشیدی و نزدیک‌ترین سیاره به خورشید است.
    در ادبیات به عنوان دبیر فلک خوانده شده است. مرکوری رومیان، تطبیق یافته هرمس در اساطیر یونانی است. او پیک خدایان دیگر بوده است و ایزد چوپان‌ها، بازرگانان، اندازه و وزن، سخنرانی، ادبیات، ورزشکاری و دزدی است. همچنین او خدای سخن‌وری و نویسندگی است.
  • صاحب نظر

    صاحب نظر
    باریک بین . روشندل . آگاه . بینا. دیده ور. بصیر. باهوش . آنکه به چشم دل در کارها نگرد
    جمال پرست؛ آنکه از نظر به جمال خوبان لذت گیرد بی نظر ریبة
    عارف
    بلند همت
  • وصل

    وصال
    وصل
    رسیدن به معشوق
    وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
  • بخت

    بخت
    بخش، سهم، قسمت
    دولت، اقبال، سعادت
    اختر، طالع
    اتفاق، شانس
  • روزی

    روزی
    توشه، غذای روزانه
    نصیب، بهره