-
-
ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان در جان و سر نباشد
-
ما بیخیال سرمان شدیم تا دیگر سردردی نداشته باشیم. بجز اندیشه معشوق، خیال دیگری در جان و سر ما نیست.
-
-
-
در روی هر سپیدی خالی سیاه دیدیم
بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد
-
در هر صورت سفیدی، خالی سیاه دیدیم. هیچ رنگی بالاتر از سیاهی نیست.
-
-
-
رنگ قبول مردان سبز و سفید باشد
نقش خیال رویش در هر پسر نباشد
-
مردان رنگ سفید و سبزه را میپسندند. نقش خیال روی او در هر پسری دیده نمیشود.
-
-
-
چشم وصال بینان چشمیست بر هدایت
سری که باشد او را در هر بصر نباشد
-
چشم وصال بینان بر هدایت نظر دارد. رازی که در آن است، در هر نظری یافت نمیشود.
-
-
-
در خشک و تر بگشتم مثلت دگر ندیدم
مثل تو خوبرویی در خشک و تر نباشد
-
در خشکی و دریا جستجو کردم اما هیچ کس را شبیه تو ندیدم. زیبارویی همانند تو در تمام خشکی و دریاها پیدا نمیشود.
-
-
-
شرحت کسی نداند وصفت کسی نخواند
همچون تو ماه سیما در بحر و بر نباشد
-
شرح زیباییهای تو را کسی نمیداند. اوصاف تو را کسی درک نمیکند. همانند تو که صورتی شبیه ماه داری، در دریا و خشکی وجود ندارد.
-
-
-
سعدی به هیچ معنی چشم از تو برنگیرد
تا از نظر چه خیزد کاندر نظر نباشد
-
سعدی به هیچ طریقی چشم از تو برنمیدارد. تا ببینیم که از این نگاه کردنش چه چیزی حاصل میشود که در نظر نباشد.
-
ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/ما-ترک-سر-بگفتیم-تا-دردسر-نباشد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
وصال
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.