-
-
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
-
آن دوستی که من دارم، و آن یاری که من میشناسم، دهان شیرینی دارد که دور از دسترس لب و دندان من است
-
-
-
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
-
آنچنان بخت و اقبال ندارم که بنشینم و آن یار را همانند شاخه صنوبر در کنار خود بنشانم و بر سر او گل بریزم
-
-
-
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
-
ای کسی که روی شادی بخشت، مجموعهای از زیباییهاست! کسی که خاطرش جمع است و آسوده است، از بابت پریشانی احوال من چه غم و غصهای دارد؟
-
-
-
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم
-
حال من را دریاب که تنها نقشی از وجود من باقی مانده است. هنگامی که به یاد تو میافتم، «خود» من از میان میرود
-
-
-
با وصل نمی پیچم وز هجر نمی نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
-
اگر مرا به وصال برسانی، متاثر نمیشوم! و از دوریت هم فغان سر نمیدهم. فرمان، فرمان توست. من تسلیم حکم و فرمان تو هستم.
-
-
-
ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
-
ای کسی از لیلی هم خوبتر هستی. میترسم که عشق تو، همانند مجنون، من را آواره کوه و بیابان کند.
-
-
-
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
-
اگر دشمنان به تعداد مردم کل زمین، به سمت من هجوم بیاورند، دلداده روی تو نیستم اگر که به دشمنان پشت کنم (با آنها رو در رو نشوم)
-
-
-
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
-
زندانی دام تو هستم. مغلوب دستان تو هستم. از ذوق دیدار تو از خود بی خود هستم. حیران اوصاف تو هستم.
-
-
-
دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم
-
دستم از فرط غم تو بر دلم است. پایم که به دنبال تو است در گل فرو رفته است. همه این مشکلات را میتوانم تحمل کنم ولی در برابر روی تو توانایی صبر ندارم.
-
-
-
در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی خسبند از ناله پنهانم
-
پنهانی ناله میکنم. و چه عجیب است که عاشقان عالم از این ناله پنهانی من خوابشان نمیبرد.
-
-
-
بینی که چه گرم آتش در سوخته می گیرد
تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم
-
میبینی که چگونه هیزم سوخته آتش میگیرد! تو گرمتر از آتش هستی و من از هیزم هم سوختهتر هستم.
-
-
-
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
-
به من نصیحت میکنند که ای سعدی جانت را در سر این خیال خام تباه نکن. پاسخ من اینست که: سزاست که جانم از دست برود چرا که من از وجود دوست، زنده هستم
-
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آن-دوست-که-من-دارم-وان-یار-که-من-دانم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
بخت
- بخت
- بخش، سهم، قسمت
- دولت، اقبال، سعادت
- اختر، طالع
- اتفاق، شانس
صنوبر
- صنوبر
- درختی از تیره ٔ ناژویان (مخروطیان ) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز.
دلارایت
- دلارا
- کسی یا چیزی که سبب سرور و نشاط گردد
- معشوق ، زیبا، محبوب .
وصل
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
هجر
- هجران
- هجر
- جدایی، دوری
مجنون
- قیس بنی عامر
- مجنون
- شاعری بود عاشق پیشه. اگرچه دیوانه نبود، ولی به مجنون ملقب گردید چرا که در عشق لیلی، که از کودکی با هم بزرگ شده بودند دچارحیرت و سرگشتگی شدو دراین حالت شعر میگفت وبا جانوران انس میگرفت و به ولایات مختلف میرفت تا آنکه جسدش را میان سنگهای بیابان یافتند
طرفه
- طرفه
- چیز تازه و نو و خوشایند.
- شی عجیب ، شگفت آور
- معشوق
- شعبده باز، حقه باز.
سودا
- سودا
- نام خلطی از اخلاط چهارگانه و به طور مجازی به معنی شیدایی و دیوانگی است چرا که بر طبق طب سنتی، چنانچه مقدار سودا از حد بگذرد، جنون پدید میآید.
- خیال خام، خیال باطل
- سیاه
- داد و ستد، معامله، خرید و فروش