خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/خبرت-خرابتر-کرد-جراحت-جدایی

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5000 تومان)

  1. خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

    چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

    خبر تو، زخم جدایی را بدتر کرد همانگونه که تصور آب زلال، درد تشنگی را بدتر می‌کند.

  2. تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

    چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

    چه مژدگانی‌ و ره‌آوردی می‌آوری تا برای دوستانت بفرستی؟‌ چه مژدگانی‌ای بهتر از این که تو خودت بیایی

  3. بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

    شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

    رفتی و دل ما را بردی و به دست غم دادی! تو شبانه‌روز در خیال من هستی و نمی‌دانم که کجایی!

  4. دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم

    نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی

    هنگامی که با کسی همچون تو پیمان دوستی می‌بستم، به خودم گفتم: «اصلا عجیب نیست که زیبارویان بی‌وفایی کنند»

  5. تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم

    که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

    تو به سهم خودت، در حق من جور و جفا کردی ولی من نه! نمی‌توانم در حق تو جفا کنم ضمن اینکه تو هم سزاوار جفا نیستی

  6. چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان

    تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

    زیردستان بجز تحمل کردن چاره دیگری ندارند. تو هر جفایی که می‌خواهی می‌کنی چرا که سرور ما هستی

  7. سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

    دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی

    حرف دلم را که می‌خواستم به تو برسانم، به نسیم صبحگاهی گفتم. پیک دیگری را نمی‌شناسم، تو پیام مرا برسان که آشنا هستی!

  8. من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت

    برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

    ای دوست! من از پند آموزی صرفنظر کردم. ای فقیه برو! نمی‌خواهد پارسایی خود را به ما بفروشی!

  9. تو که گفته ای تأمل نکنم جمال خوبان

    بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

    ای کسی که گفته‌ای من در چهره زیبارویان تامل نمی‌کنم (زمان طولانی به چهره زیبارویان نگاه نمی‌کنم)، چرا! اگر همانند سعدی یک نظر امتحان کنی، تو هم در چهره آنان درنگ خواهی کرد.

  10. در چشم بامدادان به بهشت برگشودن

    نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

    صبحگاه، چشم خود را بروی بهشت باز کردن، به اندازه باز نمودن چشم بروی دوست، خوش نیست.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5000 تومان)

دانلود متن شعر زیبای سعدی

از میان تصاویر زیر، عکس نوشته‌ی این شعر را انتخاب نمایید:

  • پس زمینه کاهی متن نوشته:  چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست
  • پس زمینه قرمز متن نوشته:  چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست
  • پس زمینه شب متن نوشته:  چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست م
  • پس زمینه سفید متن نوشته:  چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست
  • پس زمینه غروب خورشید متن نوشته:  خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
تو که گفته ای تأمل نکنم جمال خوبان
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرو
  • پس زمینه بنفش متن نوشته:  خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
تو که گفته ای تأمل نکنم جمال خوبان
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بکن
  • پس زمینه سیاه متن نوشته:  خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
تو که گفته ای تأمل نکنم جمال خوبان
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بکن
  • پس زمینه طبیعت متن نوشته:  خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
تو که گفته ای تأمل نکنم جمال خوبان
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
نه عجب که خوبرویان بک

    • خیالی

      خیال
      وهم، پندار
      صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود.
      توهم
      در تصوف: اصل و ریشه هستی
      تصویر درون آینه
      عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام