کاربردهای حال
-
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
-
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست
-
ای مدعی که می گذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالتست
-
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
-
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
-
به جای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها
-
رهی زن که صوفی به حالت رود
به مستی وصلش حوالت رود
-
یکی صورتی دید صاحب جمال
بگردیدش از شورش عشق حال
-
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
-
وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و همقدم وقت ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان
-
اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری