-
-
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست
-
امروز، دیوانه عشق دچار حالی خاص شده است؛ که اسلام دین معشوق است و دینهای دگر گمراهی هستند.
-
-
-
فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالتست
-
فرهاد در برابر چیزی (یا انجام دادن کاری) که شیرینی (شیرین) را بیشتر به او بنماید، صبر و طاقت ندارد، حتی اگر آن چیز (یا کار) ملالت داشته باشد و او را دچار آزردگی کند.
-
-
-
عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیده وامق رسالتست
-
عذرا که میتواند نامه عشق را بدون نوشته شدن، بخواند، میداند که اشک چشمهای وامق، پیام آور عشق است.
-
-
-
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست
-
به مطرب بگو که همین روش غزلسرایی را که در پیش گرفته است، حفظ کند. چرا که این راهی که در پیش گرفته است، ما را به جایی رهنمون است.
-
-
-
ای مدعی که می گذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالتست
-
ای شخص مدعی که در کناره دریا قدم برمیداری! تو نمیدانی که ما که در این دریا غرق شدهایم، چه حالی داریم!
-
-
-
زین در کجا رویم که ما را به خاک او
و او را به خون ما که بریزد حوالتست
-
ما که در پشت این در منتظریم، به جای دیگری نمیتوانیم برویم. چرا که ما را به خاک او سپردهاند و او را به ریختن خون ما مامور کردهاند.
-
-
-
گر سر قدم نمی کنمش پیش اهل دل
سر بر نمی کنم که مقام خجالتست
-
اگر سرم را در پیشگاه اهل دل به خاک نمیاندازم، به این دلیل است که نمیتوانم سرم را بلند کنم که سرم لایق پای ایشان نیست و مایه خجالت و شرمندگی است.
-
-
-
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایعست
جز سر عشق هر چه بگویی بطالتست
-
در زندگی هر کاری بجز یاد کردن از دوست، تباه کردن عمر است. از هر چیزی به جز اسرار عشق سخن بگویی، بیهوده گویی است.
-
-
-
ما را دگر معامله با هیچ کس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالتست
-
ما دیگر داد و ستدی با هیچ کس نداریم. خرید و فروشی که در غیاب تو و یاد تو کردم، فسخ شده است.
-
-
-
از هر جفات بوی وفایی همی دهد
در هر تعنتیت هزار استمالتست
-
هر جفا و ستمی که میکنی، از آن بوی وفاداری به مشام میرسد. هر عیبجویی که از من میکنی، در آن هزار دلجویی نهفته است.
-
-
-
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالتست
-
ای سعدی! هر نوشتهای بجز نام او را که بر لوح دلت نوشته شده است، از دلت پاک کن. علمی که تو را به حقیقت رهنمون نشود، عین جهالت است.
-
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/مجنون-عشق-را-دگر-امروز-حالتست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
حالتست
- حال
- حالت
- جذبه . حالتی خاص ّ که صوفیان را دست دهد. شور و وجد مکاشفه، خوش شدن صوفی
فرهاد
- فرهاد
- عاشق افسانهای شیرین و رقیب خسروپرویز. خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت با این شرط که اگر در این کار توفیق یافت شیرین را به او واگذارد، امابه این امید که او جان برسر این کار ببازد. فرهاد به کندن کوه مشغول شد ولی سرانجام دررسیدن به شیرین ناکام ماند
ملالتست
- ملالت
- ملال
- افسردگی، دلتنگی
- بیزاری، آزردگی
فرهاد
- ماجرای خسرو و شیرین و فرهاد
- در ادبیات کهن و نوی فارسی، به کرات به داستان مثلث عشقی میان خسرو (خسرو پرویز پادشاه ساسانی) و شیرین (شاهزاده ارمنی) و فرهاد (مهندس و سنگ تراشی که شیفتهی شیرین شد) اشاره شده است.
رسالتست
- رسالت
- پیغام بردن، پیامبری
مطرب
- مطرب
- آوازخوان ، نوازنده
- رقاص
دلالتست
- دلالت
- راهنمایی
حوالتست
- حوالت
- چیزی که به کسی واگذار شود
- سپردن
اقالتست
- اقالت
- اقاله
- بر هم زدن ، فسخ کردن معامله با رضایت
- بخشیدن، گذشت
بیعی
- بیع
- خریدن
- فروختن
تعنتیت
- تعنت
- خواری و مشقت کسی را خواستن
- عیب جویی کردن از کسی
استمالتست
- استمالت
- دلجویی، نوازش