-
وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و همقدم وقت ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان
-
تا برسیدیم به خیل بنی هلال کودکی سیاه از حی عرب بدرآمد و آوازی برآورد که مرغ از هوا درآورد اشتر عابد را دیدم که برقص اندر آمد و عابد را بینداخت و راه بیابان گرفت گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد و ترا همچنان تفاوت نمیکند
-
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
-
اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری
-
و عند هبوب الناشرات علی الحمی
تمیل غصون البان لاالحجر الصلد
-
بذکرش هر چه بینی در خروشست
دلی داند در این معنی که گوشست
-
نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست
که هر خاری به تسبیحش زبانیست
در اخلاق درویشان حکایت بیست و هفتم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-اخلاق-درویشان-حکایت-بیست-و-هفتم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
حال -حالتست
- حال
- حالت
- جذبه . حالتی خاص ّ که صوفیان را دست دهد. شور و وجد مکاشفه، خوش شدن صوفی
صاحبدل
- صاحبدل
- دارای قریحه هنری و حساس
- اهل دل، عارف
درویشان
- درویش
- فقیر، تهی دست
- صوفی، قلندر
خیل
- خیل
- گروه لشکر، گروه سواران، گروه اسبان
- طایفه، دسته
بلبل
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
-
-
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
گلش
- گل
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
تسبیح
- تسبیح
- خدای را به پاکی یاد کردن