کاربردهای درویش
-
ای نفس اگر به دیده تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری
-
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
-
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیگفن که دستم بگیر
-
چو درویش بیند توانگر بناز
دلش بیش سوزد به داغ نیاز
-
که کس چون تو بدبخت درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست
-
درویش و غنی بنده این خاک درند
وآنان که غنی ترند محتاج ترند
-
وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و همقدم وقت ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان
-
یکی از وزرا معزول شد و بحلقه درویشان درآمد برکت صحبت ایشان در وی اثر کرد و جمعیت خاطرش دست داد ملک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود قبولش نیامد و گفت معزولی به که مشغولی
-
پیش درویشان بود خونت مباح
گر نباشد در میان مالت سبیل
-
درویش بجز بوی طعامش نشنیدی
مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی
-
آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت به بقیت مال او توانگر شدند و جامه های کهن بمرگ او بدریدند و خز و دمیاطی بریدند هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپائی روان و غلامی در پی دوان
-
شب هر توانگری بسرائی همی روند
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست