حکایت مرد درویش و همسایه توانگر
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-مرد-درویش-و-همسایه-توانگر

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5000 تومان)

  1. بلند اختری نام او بختیار

    قوی دستگه بود و سرمایه دار

    شخصی به نام بختیار بود که اقبالش بلند بود و کار و بارش خوب بود و مال و ثروت زیادی داشت

  2. به کوی گدایان درش خانه بود

    زرش همچو گندم به پیمانه بود

    خانه‌اش در محله‌ی گدایان بود. آنقدر ثروت داشت که سکه‌های طلایش را همچون گندم، با پیمانه می‌شمرد.

  3. چو درویش بیند توانگر بناز

    دلش بیش سوزد به داغ نیاز

    وقتی که انسان فقیر یک ثروتمند را در ناز و نعمت ببیند، غم نداری‌اش بیشتر می‌شود

  4. زنی جنگ پیوست با شوی خویش

    شبانگه چو رفتش تهیدست پیش

    شبی مردی دست خالی به پیش زنش رفت، زن با شوهر دعوا را شروع کرد

  5. که کس چون تو بدبخت درویش نیست

    چو زنبور سرخت جز این نیش نیست

    که هیچ کسی مثل تو بدبخت و فقیر نیست. مثل زنبور سرخ هستی که تنها نیش دارد (ولی عسل ندارد)

  6. بیاموز مردی ز همسایگان

    که آخر نیم قحبه رایگان

    مردانگی را از همسایگان یاد بگیر؛ آخر من که روسپی مجانی نیستم!

  7. کسان را زر و سیم و ملک است و رخت

    چرا همچو ایشان نه ای نیکبخت

    دیگران طلا دارند و نقره و زمین و لباس. چرا تو هم مثل آنان خوشبخت نیستی؟

  8. برآورد صافی دل صوف پوش

    چو طبل از تهیگاه خالی خروش

    مرد فقیر پشمینه پوش ساده دل، همچون طبل، ناله‌ای از شکم خالی‌اش برآورد که:

  9. که من دست قدرت ندارم به هیچ

    به سرپنجه دست قضا بر مپیچ

    که من هیچ توانایی‌ای ندارم. با دست تقدیر زورآزمایی نکن

  10. نکردند در دست من اختیار

    که من خویشتن را کنم بختیار

    به من این اختیار را ندادند که خودم را بختیار (خوشبخت) کنم.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5000 تومان)

  • اختری

    اختر
    سیاره، ستاره
    ستاره بخت و اقبال، فال، طالع
  • درویش

    درویش
    فقیر، تهی دست
    صوفی، قلندر
  • ملک

    مِلْک
    مُلْک
    دارایی
    زمین متعلق به شخص
  • صافی

    صافی
    روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب