کاربردهای صافی
-
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
-
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
-
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات
-
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورتست که درد سر خمار کشم
-
سعدیا گر باده صافیت باید باز گو
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
-
چون می روشن در آبگینه صافی
خوی جمیل از جمال روی تو پیدا
-
ازان تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر بر نکرد از سکون
-
می ای دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
-
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
-
برآورد صافی دل صوف پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش