صافی

صافی
روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب
1

کاربردهای صافی

  • باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

    موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

  • بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم

    به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش

  • صافی چو بشد به دور سعدی

    زین پس من و دردی خرابات

  • شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل

    ضرورتست که درد سر خمار کشم

  • سعدیا گر باده صافیت باید باز گو

    ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم

  • چون می روشن در آبگینه صافی

    خوی جمیل از جمال روی تو پیدا

  • ازان تیره دل مرد صافی درون

    قفا خورد و سر بر نکرد از سکون

  • می ای دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش

    خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

  • بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

    صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

  • برآورد صافی دل صوف پوش

    چو طبل از تهیگاه خالی خروش