-
-
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
-
از کوی دوست، نسیم باد نوروزی میآید. اگر این باد یاری بخواهی، دلت روشن میشود.
-
-
-
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سودای زراندوزی
-
اگر همچون گل، اندک داراییای داری، بهر خدا آن را در راه خوشی کردن صرف کن؛ بر حذر باش که وسواس مال اندوزی، قارون را گمراه کرد.
-
-
-
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
-
بلبل با خوردن شراب سرخ رنگ از جام گل، آنچنان مست شده است که آواز نشستنش بر تخت بهروزی، به آسمان بلند شده است.
-
-
-
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
-
به صحرا برو تا غبار غم از اطرافت زدوده شود. به گلزار بیا تا از بلبل سخن عاشقانه گفتن را یاد بگیری
-
-
-
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
-
از آنجایی که در زیر این آسمان آبی رنگ، جاودانه شدن ممکن نیست، برای رسیدن به کامیابی و سعادت، فرصتی را که برای خوشی وجود دارد، غنیمت بدان
-
-
-
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
-
راه خیر و خوشی رساندن به دیگران چیست؟ از خواستهی خود گذشتن. کلاه سروری، کلاهی است که با این از خود گذشتگیها دوخته شده باشد.
-
-
-
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
-
پنهانی به تو میگویم: همانند گل باز شو و تنگ دل نباش چرا که حکم فرمانروایی میر نوروزی، پنج روز بیشتر دوام ندارد (روزگار ظلم به زودی به سر خواهد آمد)
-
-
-
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
-
نمیدانم به چه دلیل فاخته در کنار جویباران ناله سوزناک سر میدهد. حتماً او هم مثل من شب و روز دچار غمی است.
-
-
-
می ای دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
-
شرابی دارم که همچون جان، زلال و شفاف است با این وجود، صوفی از آن بدگویی میکند؛ خدایا! بد اقبالی را نصیب هیچ آدم دانایی نکن!
-
-
-
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
-
ای شمع! موم که همدم شیرین تو بود، از تو جدا شد و حالا تنها شدهای؛ چه با این تقدیر بسازی و چه با آن بسوزی، فرمان آسمانی اینگونه بوده است و عوض نمیشود.
-
-
-
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می رسد روزی
-
غرور دانشمندی نباید باعث شود که از وسایل شادی غافل شویم. ای ساقی بیا که رزق و روزیِ نادان راحتتر به دستش میرسد.
-
-
-
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
-
در هنگام نوروز جلالی، در مجلس وزیر، شراب بنوش که جرعهای از جام تو، ساز نوروزی را به دنیا میبخشد.
-
-
-
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
-
این تنها حافظ نیست که دعاگوی خواجه تورانشاه است؛ تمام هستی با گفتن ستایش وزیرانه، خواهان عیدی هستند
-
-
-
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
-
درگاهش، محراب چشم و دل پرهیزکاران است. در روز پیروزی و گشایش، پیشانی او از آنِ سحرخیزان است.
-
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
حافظ
https://www.sherfarsi.ir/hafez/ز-کوی-یار-می-آید-نسیم-باد-نوروزی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
دانلود متن شعر زیبای حافظ
از میان تصاویر زیر، عکس نوشتهی این شعر را انتخاب نمایید:
نوروزی-نوروز
- نوروز
- روز نو، روز تازه. روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء بهار است.
عشرت
- عشرت
- معاشرت کردن، خوشگذرانی، کامرانی
قارون
- قارون
- از افراد بنیاسرائیل (مصر باستان)، معاصر موسی پیامبر و به قولی پسرعموی وی بود. قارون جاهطلب، بخیل، حسود و بسیار ثروتمند بود، آنچنانکه چند تن زورمند زیر بار کلیدهای مخازن و دفاتر حساب اموالش زانو میزدند. هرچند او را اندرز میدادند که به مال دنیا مغرور نشود، و آن را در راه خیر مردم صرف کند، نمیپذیرفت. وی در پرداخت زکات بخل ورزید و عاقبت حیلهای اندیشید تا موسی را با سلاح تهمت مغلوب کند. پس با زنی تبهکار تبانی کرد تا وی در حضور قوم از موسی تظلم کند و او را به زنا متهم سازد. چون صبح فرارسید، قارون در مجمع بنیاسرائیل رو به موسی کرد و گفت: آیا در تورات وارد نشده که زانی را باید سنگسار کرد؟ موسی گفت: آری. قارون گفت: پس تو به حکم تورات و فتوای خودت باید سنگسار شوی، زیرا با فلان زن زنا کردهای. موسی زن را احضار کرد و او را قسم داد تا حقیقت امر را در حضور قوم بیان کند. زن گفت: آنچه قارون میگوید تهمت و افتراست، و من گواهی میدهم که قارون دروغگوست. آنگاه موسی دربارۀ او نفرین کرد و خدا زلزلهای سخت پدید آورد و زمین «قارون، خانه و گنجش» را به کام خود کشید.
لعل
- لعل
-
- از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ
گل
- گل
-
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
بلبل
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
-
-
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
چرخ
- چرخ
- آسمان و فلک
- کمان
- هر چیز گرد که به دور محور خود بچرخد
جام -جامت
- جام
-
-
- پیاله آبخوری، پیاله شرابخوری
- آیینه شیشهای، شیشههای رنگی
- جام جم: جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود.
خلود
- خلود
- همیشه بودن، جاوید بودن
ایوان
- ایوان
- پیشگاه اتاق
- بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است
- کاخ
ترک
- ترگ
- ترک
- کلاهخود
میر نوروزی
- میر نوروزی
- کسی که در چند روز آخر سال (پیش از نوروز) وی را اصطلاحاً به پادشاهی برمی داشتند و او را سوار مرکبی می کردند و از طلوع آفتاب تا عصر در کویها و میدانها حرکت می کرد و گروهی از خدمتکاران دربار او را مشایعت می کردند. حکم وی روان بود و از صاحبان دکانها و حجره ها وجوهی دریافت می داشت ؛ ولی چون غروب می شد اگر وی را به دست می آوردند به انواع عقوبت شکنجه می دادند.
قمری
- فاخته
- کوکو
- قمری
-
- پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که طوقی به دور گردن دارد و صدایش نرم و غمانگیز است. ای پرنده به بیعاطفگی معروف است
صافی
- صافی
- روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب
صوفی
- صوفی
- پشمینه پوش
- پیرو طریقه تصوف
شمع
- شمع
- موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند.
- معشوق، زیباروی
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
طرب
- طرب
- شادمانی
هنیتر
- هَنی
- گوارا
- آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید.
جبینش
- جَبین
- یک طرف پیشانی، شقیقه
جنابش
- جناب
- درگاه، آستان