کاربردهای شمع
-
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
-
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب جمع
-
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
-
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
-
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
-
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
-
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
-
آن سست وفا که یار دل سخت منست
شمع دگران و آتش رخت منست
-
شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمتست چنین شب که دوستان بینی
-
خوناب جگر چو شمع پالود
بگشاد زبان آتش آلود