-
-
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
-
شبی را به یاد دارم که خواب به چشمم نیامده بود. در آن شب، شنیدم که پروانه به شمع گفت:
-
-
-
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست
-
که این من هستم که عاشق هستم، بنابراین شایسته است اگر بسوزم. تو برای چه گریه و زاری میکنی؟
-
-
-
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
-
شمع جواب داد که ای هوادار بیچاره من. انگبین، یار شیرینم، من را ترک کرد.
-
-
-
چو شیرینی از من بدر می رود
چو فرهادم آتش به سر می رود
-
هنگامی که شیرینی از من بیرون میرود، همانند فرهاد آتش از سرم بیرون میآید.
-
-
-
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو می دویدش به رخسار زرد
-
همین گونه صحبت میکرد و در هر لحظه درد همانند سیلابی به چهره زردش فرو میرفت.
-
-
-
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
-
که ای مدعی، عشق ورزی کار تو نیست چرا که نه صبوری میکنی و نه توانایی ایستادگی داری.
-
-
-
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام
-
تو از پیش یک شعله آتش کمرمق فرار میکنی. اما من تا زمانی که به طور کامل بسوزم، ایستادگی میکنم.
-
-
-
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
-
اگر آتش عشق تنها پرهای تو را سوزانید، به من نگاه کن که این آتش از سر تا پای من را سوزاند.
-
-
-
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب جمع
-
شمع، در تمام طول مدت شب در حال گفتگو در این باره بود. و با دیدن او یاران آسوده خاطر بودند.
-
-
-
نرفته ز شب همچنان بهره ای
که ناگه بکشتش پری چهره ای
-
زمان زیادی از شب نگذشته بود که ناگهان زیبارویی او را کشت.
-
-
-
همی گفت و می رفت دودش به سر
همین بود پایان عشق ای پسر
-
در حالی که دود از سرش بلند میشد میگفت آخر و عاقبت عشق همین بود.
-
-
-
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
-
راه این است اگر میخواهی بیاموز: با کشته شدن از رنج سوختن رهایی پیدا خواهی کرد.
-
-
-
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
-
بر سر قبر کسی که به دست دوست کشته شده است گریه نکن. بلکه بگو خداراشکر چرا که او این عاقبت را میپسندیده است.
-
-
-
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
-
اگر عاشق هستی، افکار بیمارگونه عشق را از سرت بیرون نکن. بلکه همانند سعدی از غرض و نیت داشتن (بجز خود معشوق غرض دیگری از عشق ورزی داشتن) دست بردار.
-
-
-
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
-
فدایی دست از هدف خود برنمیدارد. حتی اگر بر سرش سنگ بریزند یا تیر ببارند.
-
-
-
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر می روی تن به طوفان سپار
-
به تو هشدار دادم که به دریا نروی ولی اگر رفتی باید تن به طوفان (حوادث) بسپاری
-
شمع و پروانه بوستان سعدی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/مخاطبه-شمع-و-پروانه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8000 تومان)
شمع
- شمع
- موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند.
- معشوق، زیباروی
انگبین
- انگبین
- عسل
- هر چیز شیرین
فرهادم
- فرهاد
- عاشق افسانهای شیرین و رقیب خسروپرویز. خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت با این شرط که اگر در این کار توفیق یافت شیرین را به او واگذارد، امابه این امید که او جان برسر این کار ببازد. فرهاد به کندن کوه مشغول شد ولی سرانجام دررسیدن به شیرین ناکام ماند
فرهادم
- ماجرای خسرو و شیرین و فرهاد
- در ادبیات کهن و نوی فارسی، به کرات به داستان مثلث عشقی میان خسرو (خسرو پرویز پادشاه ساسانی) و شیرین (شاهزاده ارمنی) و فرهاد (مهندس و سنگ تراشی که شیفتهی شیرین شد) اشاره شده است.