-
-
شنیدم که یک بار در حله ای
سخن گفت با عابدی کله ای
-
شنیدم که یک دفعه، در محلهای یک جمجمهی سر، به پارسایی گفت:
-
-
-
که من فر فرماندهی داشتم
به سر بر کلاه مهی داشتم
-
که من دارای شکوه فرماندهی بودم و بر سرم، کلاه ریاست میگذاشتم.
-
-
-
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق
-
بخت و تقدیر به یاریم آمد و پیروزی همراهم شد و با قدرتِ جاه و مکنتی که داشتم، عراق را تصرف کردم.
-
-
-
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
-
به طمع افتاده بودم که کرمان را هم بگیرم که ناگهان، کرمها شروع به خوردن سرم کردند (مردم)
-
-
-
بکن پنبه غفلت از گوش هوش
که از مردگان پندت آید به گوش
-
پنبهی بیخبری را از گوش خِرَدَت بیرون بیاور؛ باشد که اندرزی از مردگان به گوشت برسد.
-
حکایت عابد و استخوان پوسیده
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-عابد-و-استخوان-پوسیده
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2500 تومان)