حکایت عابد و استخوان پوسیده
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-عابد-و-استخوان-پوسیده

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (2500 تومان)

  1. شنیدم که یک بار در حله ای

    سخن گفت با عابدی کله ای

    شنیدم که یک دفعه، در محله‌ای یک جمجمه‌ی سر، به پارسایی گفت:

  2. که من فر فرماندهی داشتم

    به سر بر کلاه مهی داشتم

    که من دارای شکوه فرماندهی بودم و بر سرم، کلاه ریاست می‌گذاشتم.

  3. سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق

    گرفتم به بازوی دولت عراق

    بخت و تقدیر به یاریم آمد و پیروزی همراهم شد و با قدرتِ جاه و مکنتی که داشتم، عراق را تصرف کردم.

  4. طمع کرده بودم که کرمان خورم

    که ناگه بخوردند کرمان سرم

    به طمع افتاده بودم که کرمان را هم بگیرم که ناگهان، کرم‌ها شروع به خوردن سرم کردند (مردم)

  5. بکن پنبه غفلت از گوش هوش

    که از مردگان پندت آید به گوش

    پنبه‌ی بی‌خبری را از گوش خِرَدَت بیرون بیاور؛ باشد که اندرزی از مردگان به گوشت برسد.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (2500 تومان)

  • حله ای

    حله
    کوی، محله، محل جمع شدن
    جامه نو
  • فر

    فر
    شکوه
    نور، روشنی، فروغ
  • مهی

    مِه
    بزرگ و سرور و رئیس و پیشوا
    بزرگ
  • سپهرم

    سپهر
    آسمان و به معنای مجازی تقدیر و سرنوشت
  • دولت

    دولت
    حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
    سعادت ، طالع
    جاه ، مکنت
    مدد، کمک