داستان پیر زن با سلطان سنجر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/داستان-پیر-زن-با-سلطان-سنجر

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (18000 تومان)

  1. پیرزنی را ستمی درگرفت

    دست زد و دامن سنجر گرفت

    به پیرزنی اجحاف شد، با دست کنار پیراهن سنجر را گرفت

  2. کای ملک آزرم تو کم دیده ام

    وز تو همه ساله ستم دیده ام

    [پیرزن به سنجر گفت:] ای پادشاه، کم از تو انصاف دیده ام. و هرسال از جانب تو ظلم و تعدی دیده ام

  3. شحنه مست آمده در کوی من

    زد لگدی چند فرا روی من

    پاسبان مست به کوچه من آمده است و چندین لگد بر صورت من زده است

  4. بیگنه از خانه برویم کشید

    موی کشان بر سر کویم کشید

    درحالیکه بیگناه بودم، من را از خانه بیرون کشید و با کشیدن مویم، من را تا سر کوچه کشان کشان برد

  5. در ستم آباد زبانم نهاد

    مهر ستم بر در خانم نهاد

    در این دنیای پر از جور و ستم، سخنان ناشایستی به من زد، مهر ستم بر در خانه ام زد

  6. گفت فلان نیم شب ای کوژپشت

    بر سر کوی تو فلانرا که کشت

    (پاسبان) گفت که ای کسی که پشت خمیده ای داری! در فلان نیمه شب، در سر کوچه تو، چه کسی فلان کس را به قتل رسانیده است؟

  7. خانه من جست که خونی کجاست

    ای شه ازین بیش زبونی کجاست

    خانه من را جستجو می کرد تا قاتل را پیدا کند. ای پادشاه! کجا بیچارگی ای بیشتر از این پیدا می شود؟

  8. شحنه بود مست که آن خون کند

    عربده با پیرزنی چون کند

    پاسبان مست است که این چنین خونریزی می کند. چگونه می تواند اینگونه بر سر یک پیرزن فریاد بزند؟

  9. طبل زنان دخل ولایت برند

    پیره زنان را به جنایت برند

    درحالی که طبل می زنند، خراج و مالیات شهر را می گیرند و پیرزنان را به جنایت متهم می کنند.

  10. آنکه درین ظلم نظر داشتست

    ستر من و عدل تو برداشتست

    آن کسی که در این ستم نظر داشته است، پوشش من و عدالت تو را مخدوش کرده است.

  11. کوفته شد سینه مجروح من

    هیچ نماند از من و از روح من

    سینه زخمی من کوفته شد. هیچ چیزی از من و از روان من باقی نماند.

  12. گر ندهی داد من ای شهریار

    با تو رود روز شمار این شمار

    ای پادشاه! اگر حق من را ندهی، در روز قیامت، این اندازه با تو حساب خواهد شد.

  13. داوری و داد نمی بینمت

    وز ستم آزاد نمی بینمت

    عدل و عدالتی از تو نمی بینم و تو را رها از ستمگری نمی بینم

  14. از ملکان قوت و یاری رسد

    از تو به ما بین که چه خواری رسد

    از پادشاهان نیرو و یاری رسانی دیده می شود. حالا ببین از تو چه خواری ای به ما می رسد!

  15. مال یتیمان ستدن ساز نیست

    بگذر ازین غارت ابخاز نیست

    سزاوار نیست که مال یتیمان را بگیری. از این کار صرفنظر کن که این کار همانند به یغما بردن قفقازیان (روا) نیست.

  16. بر پله پیره زنان ره مزن

    شرم بدار از پله پیره زن

    دارایی اندک پیرزنان را ندزد. از موی سفید پیرزن خجالت بکش

  17. بنده ای و دعوی شاهی کنی

    شاه نه ای چونکه تباهی کنی

    بنده هستی و ادعای پادشاهی داری؟ چون تباهی به بار می‌آوری نمی‌توان تو را شاه به شمار آورد.

  18. شاه که ترتیب ولایت کند

    حکم رعیت برعایت کند

    شاه (کسی است) که ولایت را به نظم درمی‌آورد. وقتی می‌خواهد برای رعیت فرمانی صادر کند، ملاحظه او را می‌کند.

  19. تا همه سر بر خط فرمان نهند

    دوستیش در دل و در جان نهند

    تا همه (رعایا) سرشان را فدای دستور نوشته شده کنند و او را از جان و دل دوست داشته باشند.

  20. عالم را زیر و زبر کرده ای

    تا توئی آخر چه هنر کرده ای

    دنیا را زیر و رو کرد‌ه‌ای و به هم ریخته‌ای. آخر بگو که تو چه کار هنرمندانه‌ای انجام داده‌ای؟!

  21. دولت ترکان که بلندی گرفت

    مملکت از داد پسندی گرفت

    هنگامی که قدرت ترکان زیاد شد، کشور از عدالت بهره برد.

  22. چونکه تو بیدادگری پروری

    ترک نه ای هندوی غارتگری

    از آنجایی که تو مروج ظلم هستی، تو را نمی‌توان ترک نامید؛ بلکه تو را باید هندوی غارتگر نامید

  23. مسکن شهری ز تو ویرانه شد

    خرمن دهقان ز تو بیدانه شد

    آبادی یک شهر از وجود تو به ویرانه‌ای تبدیل شد. خرمن کشاورز بخاطر تو، از دانه تهی شد.

  24. زامدن مرگ شماری بکن

    میرسدت دست حصاری بکن

    فرا رسیدن مرگ را به حساب بیاور. حالا که امکانش را داری، برای خودت (در برابر عذاب پس از مرگ) پناهگاهی فراهم کن

  25. عدل تو قندیل شب افروز تست

    مونس فردای تو امروز تست

    عدالت و دادگری تو همانند فانوسی است که شب تو را روشن می‌کند. (اعمال) امروزت، فردا همنشین تو خواهند شد.

  26. پیرزنانرا بسخن شاد دار

    و این سخن از پیرزنی یاد دار

    با سخنی، پیرزنان را شاد کن. و این حرف را از یک پیرزن به خاطر بسپار

  27. دست بدار از سر بیچارگان

    تا نخوری یاسج غمخوارگان

    دست از سر بیچارگان بردار تا تیر آه غمخواران در امان باشی

  28. چند زنی تیر بهر گوشه ای

    غافلی از توشه بی توشه ای

    تا کی می‌خواهی به هر سو تیری پرتاب کنی؟ چرا به فکر توشه بندگان تهی‌دست نیستی؟

  29. فتح جهان را تو کلید آمدی

    نز پی بیداد پدید آمدی

    تو کلید فتح دنیا شدی نه اینکه برای ظلم و بیدادگری آفریده شده باشی

  30. شاه بدانی که جفا کم کنی

    گر دگران ریش تو مرهم کنی

    تو برای این شاه شده‌ای که بیدادگری و ظلم را کاهش دهی. اگر دیگران زخم می‌زنند، تو بر زخم‌ها مرهم بگذاری

  31. رسم ضعیفان به تو نازش بود

    رسم تو باید که نوازش بود

    باید ضعیفان در برابر تو ناز کنند و تو باید آنان را بنوازی

  32. گوش به دریوزه انفاس دار

    گوشه نشینی دو سه را پاس دار

    به التماس و گدایی و خواهش مردم گوش بده. از دو سه نفر خانه نشین، مراقبت کن

  33. سنجر کاقلیم خراسان گرفت

    کرد زیان کاین سخن آسان گرفت

    سنجر با وجودی که ناحیه خراسان را تصرف کرد، چون این سخن را سرسری گرفت و به آن اهمیت نداد، در مجموع زیان کرد.

  34. داد در این دور پر انداختست

    در پر سیمرغ وطن ساخته ست

    دادگری در این دوران از رمق افتاده است و در کنار بال سیمرغ مسکن گزیده است. (عدالت کمرنگ و دست نیافتنی شده است)

  35. شرم درین طارم ازرق نماند

    آب درین خاک معلق نماند

    آب (شرم) در این آسمان آبی‌رنگ باقی نمانده است. در خاک این سرزمین آبی باقی نمانده است.

  36. خیز نظامی ز حد افزون گری

    بر دل خوناب شده خون گری

    ای نظامی بلند شو و بیش از حد گریه کن. بر دل خونین شده، خون گریه کن.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (18000 تومان)

  • زبونی

    زبونی
    ضعف و ناتوانی و سستی و عجز
    زیردستی، خواری و ذلت
    فروتنی
    مرض و بیماری
  • پله

    پله
    پول، نقد و جنس پیدا و پنهان
    موی اطراف سر
    پیله
    بضاعت قلیل و اندک
  • دولت

    دولت
    حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
    سعادت ، طالع
    جاه ، مکنت
    مدد، کمک
  • دهقان

    دهقان
    صاحب ده
    کشاورز
    روستایی
    حافظ سنن و روایات ایرانی
  • افروز

    فروز
    افروز
    شعله ورسازنده و افروزنده .
  • سخن

    سُخُن
    سَخُن
    سُخَن
    سَخَن
    گفتار
  • یاسج

    یاسِج
    یاسُج
    تیر، پیکان
  • مرهم

    مرهم
    داروی نرم که برجراحت بندند.
  • سیمرغ

    سیمرغ
    عنقا
    نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است
  • ازرق

    ازرق
    آبی، کبود
    جامه صوفیان، به رنگ کبود بوده است.
  • طارم

    طارم
    تارم
    چوب بست گرد باغ و باغچه، نرده، داربست
    خانه چوبین، گنبد
    بام خانه، سقف خانه