-
-
پیرزنی را ستمی درگرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
-
به پیرزنی اجحاف شد، با دست کنار پیراهن سنجر را گرفت
-
-
-
کای ملک آزرم تو کم دیده ام
وز تو همه ساله ستم دیده ام
-
[پیرزن به سنجر گفت:] ای پادشاه، کم از تو انصاف دیده ام. و هرسال از جانب تو ظلم و تعدی دیده ام
-
-
-
شحنه مست آمده در کوی من
زد لگدی چند فرا روی من
-
پاسبان مست به کوچه من آمده است و چندین لگد بر صورت من زده است
-
-
-
بیگنه از خانه برویم کشید
موی کشان بر سر کویم کشید
-
درحالیکه بیگناه بودم، من را از خانه بیرون کشید و با کشیدن مویم، من را تا سر کوچه کشان کشان برد
-
-
-
در ستم آباد زبانم نهاد
مهر ستم بر در خانم نهاد
-
در این دنیای پر از جور و ستم، سخنان ناشایستی به من زد، مهر ستم بر در خانه ام زد
-
-
-
گفت فلان نیم شب ای کوژپشت
بر سر کوی تو فلانرا که کشت
-
(پاسبان) گفت که ای کسی که پشت خمیده ای داری! در فلان نیمه شب، در سر کوچه تو، چه کسی فلان کس را به قتل رسانیده است؟
-
-
-
خانه من جست که خونی کجاست
ای شه ازین بیش زبونی کجاست
-
خانه من را جستجو می کرد تا قاتل را پیدا کند. ای پادشاه! کجا بیچارگی ای بیشتر از این پیدا می شود؟
-
-
-
شحنه بود مست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند
-
پاسبان مست است که این چنین خونریزی می کند. چگونه می تواند اینگونه بر سر یک پیرزن فریاد بزند؟
-
-
-
طبل زنان دخل ولایت برند
پیره زنان را به جنایت برند
-
درحالی که طبل می زنند، خراج و مالیات شهر را می گیرند و پیرزنان را به جنایت متهم می کنند.
-
-
-
آنکه درین ظلم نظر داشتست
ستر من و عدل تو برداشتست
-
آن کسی که در این ستم نظر داشته است، پوشش من و عدالت تو را مخدوش کرده است.
-
-
-
کوفته شد سینه مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من
-
سینه زخمی من کوفته شد. هیچ چیزی از من و از روان من باقی نماند.
-
-
-
گر ندهی داد من ای شهریار
با تو رود روز شمار این شمار
-
ای پادشاه! اگر حق من را ندهی، در روز قیامت، این اندازه با تو حساب خواهد شد.
-
-
-
داوری و داد نمی بینمت
وز ستم آزاد نمی بینمت
-
عدل و عدالتی از تو نمی بینم و تو را رها از ستمگری نمی بینم
-
-
-
از ملکان قوت و یاری رسد
از تو به ما بین که چه خواری رسد
-
از پادشاهان نیرو و یاری رسانی دیده می شود. حالا ببین از تو چه خواری ای به ما می رسد!
-
-
-
مال یتیمان ستدن ساز نیست
بگذر ازین غارت ابخاز نیست
-
سزاوار نیست که مال یتیمان را بگیری. از این کار صرفنظر کن که این کار همانند به یغما بردن قفقازیان (روا) نیست.
-
-
-
بر پله پیره زنان ره مزن
شرم بدار از پله پیره زن
-
دارایی اندک پیرزنان را ندزد. از موی سفید پیرزن خجالت بکش
-
-
-
بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چونکه تباهی کنی
-
بنده هستی و ادعای پادشاهی داری؟ چون تباهی به بار میآوری نمیتوان تو را شاه به شمار آورد.
-
-
-
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت برعایت کند
-
شاه (کسی است) که ولایت را به نظم درمیآورد. وقتی میخواهد برای رعیت فرمانی صادر کند، ملاحظه او را میکند.
-
-
-
تا همه سر بر خط فرمان نهند
دوستیش در دل و در جان نهند
-
تا همه (رعایا) سرشان را فدای دستور نوشته شده کنند و او را از جان و دل دوست داشته باشند.
-
-
-
عالم را زیر و زبر کرده ای
تا توئی آخر چه هنر کرده ای
-
دنیا را زیر و رو کردهای و به هم ریختهای. آخر بگو که تو چه کار هنرمندانهای انجام دادهای؟!
-
-
-
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
-
هنگامی که قدرت ترکان زیاد شد، کشور از عدالت بهره برد.
-
-
-
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری
-
از آنجایی که تو مروج ظلم هستی، تو را نمیتوان ترک نامید؛ بلکه تو را باید هندوی غارتگر نامید
-
-
-
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد
-
آبادی یک شهر از وجود تو به ویرانهای تبدیل شد. خرمن کشاورز بخاطر تو، از دانه تهی شد.
-
-
-
زامدن مرگ شماری بکن
میرسدت دست حصاری بکن
-
فرا رسیدن مرگ را به حساب بیاور. حالا که امکانش را داری، برای خودت (در برابر عذاب پس از مرگ) پناهگاهی فراهم کن
-
-
-
عدل تو قندیل شب افروز تست
مونس فردای تو امروز تست
-
عدالت و دادگری تو همانند فانوسی است که شب تو را روشن میکند. (اعمال) امروزت، فردا همنشین تو خواهند شد.
-
-
-
پیرزنانرا بسخن شاد دار
و این سخن از پیرزنی یاد دار
-
با سخنی، پیرزنان را شاد کن. و این حرف را از یک پیرزن به خاطر بسپار
-
-
-
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان
-
دست از سر بیچارگان بردار تا تیر آه غمخواران در امان باشی
-
-
-
چند زنی تیر بهر گوشه ای
غافلی از توشه بی توشه ای
-
تا کی میخواهی به هر سو تیری پرتاب کنی؟ چرا به فکر توشه بندگان تهیدست نیستی؟
-
-
-
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی
-
تو کلید فتح دنیا شدی نه اینکه برای ظلم و بیدادگری آفریده شده باشی
-
-
-
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگران ریش تو مرهم کنی
-
تو برای این شاه شدهای که بیدادگری و ظلم را کاهش دهی. اگر دیگران زخم میزنند، تو بر زخمها مرهم بگذاری
-
-
-
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود
-
باید ضعیفان در برابر تو ناز کنند و تو باید آنان را بنوازی
-
-
-
گوش به دریوزه انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار
-
به التماس و گدایی و خواهش مردم گوش بده. از دو سه نفر خانه نشین، مراقبت کن
-
-
-
سنجر کاقلیم خراسان گرفت
کرد زیان کاین سخن آسان گرفت
-
سنجر با وجودی که ناحیه خراسان را تصرف کرد، چون این سخن را سرسری گرفت و به آن اهمیت نداد، در مجموع زیان کرد.
-
-
-
داد در این دور پر انداختست
در پر سیمرغ وطن ساخته ست
-
دادگری در این دوران از رمق افتاده است و در کنار بال سیمرغ مسکن گزیده است. (عدالت کمرنگ و دست نیافتنی شده است)
-
-
-
شرم درین طارم ازرق نماند
آب درین خاک معلق نماند
-
آب (شرم) در این آسمان آبیرنگ باقی نمانده است. در خاک این سرزمین آبی باقی نمانده است.
-
-
-
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری
-
ای نظامی بلند شو و بیش از حد گریه کن. بر دل خونین شده، خون گریه کن.
-
داستان پیر زن با سلطان سنجر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/داستان-پیر-زن-با-سلطان-سنجر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(18000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(18000 تومان)
شحنه
- شحنه
- داروغه
کوژپشت
- کوژپشت
- کمر خمیده
- سپهر، آسمان
زبونی
- زبونی
- ضعف و ناتوانی و سستی و عجز
- زیردستی، خواری و ذلت
- فروتنی
- مرض و بیماری
دخل
- دخل
- درآمد
پله
- پله
- پول، نقد و جنس پیدا و پنهان
- موی اطراف سر
- پیله
- بضاعت قلیل و اندک
دولت
- دولت
- حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
- سعادت ، طالع
- جاه ، مکنت
- مدد، کمک
دهقان
- دهقان
- صاحب ده
- کشاورز
- روستایی
- حافظ سنن و روایات ایرانی
افروز
- فروز
- افروز
- شعله ورسازنده و افروزنده .
سخن
- سُخُن
- سَخُن
- سُخَن
- سَخَن
- گفتار
یاسج
- یاسِج
- یاسُج
- تیر، پیکان
مرهم
- مرهم
- داروی نرم که برجراحت بندند.
ریش
- ریش
- زخمی، آزرده
دریوزه
- دریوزه
- فقر، تهیدستی
- گدایی
سیمرغ
- سیمرغ
- عنقا
-
- نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است
ازرق
- ازرق
- آبی، کبود
- جامه صوفیان، به رنگ کبود بوده است.
طارم
- طارم
- تارم
- چوب بست گرد باغ و باغچه، نرده، داربست
- خانه چوبین، گنبد
- بام خانه، سقف خانه