خستن

خستن
مجروح کردن، بیمار کردن
خراشیدن، دریدن، شکافتن، شکستن
آزردن
1

کاربردهای خستن

  • باد و برفم بسی بخست و هنوز

    قوت و استقامتم یار است

  • دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

    به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

  • من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو

    به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو

  • بی کینه وری سلاح بسته

    چون گل به سلاح خویش خسته

  • سیم دیت بود مگر سنگ را

    کامد و خست آن دهن تنگ را