-
-
من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو
به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو
-
من آزرده که لحظهای بدون تو آرامش ندارم، دل و جرات و توان صبوری در جدایی تو را ندارم.
-
-
-
ره صبر چون گزینم من دل به باد داده
که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو
-
چه شد که منی که دلم را از دست دادهام، روش صبوری را انتخاب کردم!؟ چرا که به هیچ عنوان روانم بدون تو آرام و قرار پیدا نمیکند.
-
-
-
صنما به خاک پایت که به کنج بیت احزان
به ضرورتم نشیند نه به اختیار بی تو
-
ای معشوق زیبا! قسم به خاک پای تو که (دور از تو) نشستن من در گوشه غمخانه، از روی اختیار نبوده است بلکه مجبور شدهام که آنجا سکنی گزینم.
-
-
-
اگرم به سوی دوزخ ببرند باز خوش خوش
بروم ولی به جنت نکنم گذار بی تو
-
اگر مرا به دوزخ هم ببرند، باز هم نرم نرمک به آنجا خواهم رفت ولی بدون تو حتی به بهشت هم نخواهم رفت.
-
-
-
سر باغ و بوستانم به چه دل بود نگارا
که به چشم من جهان شد همه زرنگار بی تو
-
بدون تو، با چه دل خوشیای به باغ و بوستان بروم؟ که تمام دنیای زراندود شده، در فراقت، از چشم من افتاده است.
-
-
-
نفسی به بوی وصلت زدنم بهست جانا
که چنین بماند عمری من دلفگار بی تو
-
بهترین چیز برای من این است که با بوی وصل تو نفسی بکشم چرا که بدون تو، روزگارم اینگونه سپری میشود.
-
-
-
تو گمان مبر که سعدی به تو برگزید یاری
به سرت که نیست او را سر هیچ یار بی تو
-
خیال نکن که سعدی یاری جز تو اختیار کرد. به سرت قسم که بجز تو قصد گرفتن یار دیگری ندارد.
-
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/من-خسته-چون-ندارم-نفسی-قرار-بی-تو
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
نگار-نگارا
- نگار
- نقش، تصویر، نگاشته، آرایش، آب و رنگ
- بت، صنم
- کنایه از معشوق
خسته
- خستن
- مجروح کردن، بیمار کردن
- خراشیدن، دریدن، شکافتن، شکستن
- آزردن
دل
- دل
- قلب
- مرکز عواطف و احساسات که قدما آنرا در مقابل مغز که مرکز عقل است می آوردند. و این معنی را به مجاز بر همه جلوه های عواطف بشری چون مهر و کین و عشق و همه ٔ تمایلات گوناگون اطلاق می کردند و به دل شخصیتی خاص می بخشیدند وآنرا مخاطب می ساختند.
- معشوق، معشوقه
- باطن، درون
- دلیری ، شهامت
صنما
- صنم
- بت
- بت
- زیباروی
بیت احزان
- بیت احزان
- بیت الاحزان
- خانه ٔ غم ها. غم خانه
- خانه ای که یعقوب برای خود گزید و در آن خانه می نشست و در فراق یوسف می گریست
زرنگار
- زرنگار
- زراندود، با طلا آراسته شده
دلفگار
- دلفگار
- دل افگار
- آزرده خاطر، دلشکسته، غمگین