من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/من-خسته-چون-ندارم-نفسی-قرار-بی-تو

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (3500 تومان)

  1. من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو

    به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو

    من آزرده که لحظه‌ای بدون تو آرامش ندارم، دل و جرات و توان صبوری در جدایی تو را ندارم.

  2. ره صبر چون گزینم من دل به باد داده

    که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو

    چه شد که منی که دلم را از دست داده‌ام، روش صبوری را انتخاب کردم!؟‌ چرا که به هیچ عنوان روانم بدون تو آرام  و قرار پیدا نمی‌کند.

  3. صنما به خاک پایت که به کنج بیت احزان

    به ضرورتم نشیند نه به اختیار بی تو

    ای معشوق زیبا! قسم به خاک پای تو که (دور از تو) نشستن من در گوشه غمخانه، از روی اختیار نبوده است بلکه مجبور شده‌ام که آنجا سکنی گزینم.

  4. اگرم به سوی دوزخ ببرند باز خوش خوش

    بروم ولی به جنت نکنم گذار بی تو

    اگر مرا به دوزخ هم ببرند، باز هم نرم نرمک به آنجا خواهم رفت ولی بدون تو حتی به بهشت هم نخواهم رفت.

  5. سر باغ و بوستانم به چه دل بود نگارا

    که به چشم من جهان شد همه زرنگار بی تو

    بدون تو، با چه دل خوشی‌ای به باغ و بوستان بروم؟ که تمام دنیای زراندود شده، در فراقت، از چشم من افتاده است.

  6. نفسی به بوی وصلت زدنم بهست جانا

    که چنین بماند عمری من دلفگار بی تو

    بهترین چیز برای من این است که با بوی وصل تو نفسی بکشم چرا که بدون تو، روزگارم اینگونه سپری می‌شود.

  7. تو گمان مبر که سعدی به تو برگزید یاری

    به سرت که نیست او را سر هیچ یار بی تو

    خیال نکن که سعدی یاری جز تو اختیار کرد. به سرت قسم که بجز تو قصد گرفتن یار دیگری ندارد.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (3500 تومان)

  • نگار-نگارا

    نگار
    نقش، تصویر، نگاشته، آرایش، آب و رنگ
    بت، صنم
    کنایه از معشوق
  • خسته

    خستن
    مجروح کردن، بیمار کردن
    خراشیدن، دریدن، شکافتن، شکستن
    آزردن
  • دل

    دل
    قلب
    مرکز عواطف و احساسات که قدما آنرا در مقابل مغز که مرکز عقل است می آوردند. و این معنی را به مجاز بر همه جلوه های عواطف بشری چون مهر و کین و عشق و همه ٔ تمایلات گوناگون اطلاق می کردند و به دل شخصیتی خاص می بخشیدند وآنرا مخاطب می ساختند.
    معشوق، معشوقه
    باطن، درون
    دلیری ، شهامت
  • بیت احزان

    بیت احزان
    بیت الاحزان
    خانه ٔ غم ها. غم خانه
    خانه ای که یعقوب برای خود گزید و در آن خانه می نشست و در فراق یوسف می گریست
  • زرنگار

    زرنگار
    زراندود، با طلا آراسته شده
  • دلفگار

    دلفگار
    دل افگار
    آزرده خاطر، دل‌شکسته، غمگین