دل

دل
قلب
مرکز عواطف و احساسات که قدما آنرا در مقابل مغز که مرکز عقل است می آوردند. و این معنی را به مجاز بر همه جلوه های عواطف بشری چون مهر و کین و عشق و همه ٔ تمایلات گوناگون اطلاق می کردند و به دل شخصیتی خاص می بخشیدند وآنرا مخاطب می ساختند.
معشوق، معشوقه
باطن، درون
دلیری ، شهامت
1

کاربردهای دل

  • من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو

    به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو

  • ره صبر چون گزینم من دل به باد داده

    که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو

  • سر باغ و بوستانم به چه دل بود نگارا

    که به چشم من جهان شد همه زرنگار بی تو

  • از تن بی دل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید

  • تا سخن آوازه دل در نداد

    جان تن آزاده به گل در نداد