-
یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید پیلک ز پیل
-
نمد پوشی آمد به جنگش فراز
جوانی جهان سوز پیکار ساز
-
به پرخاش جستن چو بهرام گور
کمندی به کتفش بر از خام گور
-
چو دید اردبیلی نمد پاره پوش
کمان در زه آورده و زه را به گوش
-
به پنجاه تیر خدنگش بزد
که یک چوبه بیرون نرفت از نمد
-
درآمد نمدپوش چون سام گرد
به خم کمندش درآورد و برد
-
به لشکرگهش برد و در خیمه دست
چو دزدان خونی به گردن ببست
-
شب از غیرت و شرمساری نخفت
سحرگه پرستاری از خیمه گفت
-
تو کآهن به ناوک بدوزی و تیر
نمدپوش را چون فتادی اسیر
-
شنیدم که می گفت و خون می گریست
ندانی که روز اجل کس نزیست
-
من آنم که در شیوه طعن و ضرب
به رستم در آموزم آداب حرب
-
چو بازوی بختم قوی حال بود
ستبری پیلم نمد می نمود
-
کنونم که در پنجه اقبیل نیست
نمد پیش تیرم کم از پیل نیست
-
به روز اجل نیزه جوشن درد
ز پیراهن بی اجل نگذرد
-
کرا تیغ قهر اجل در قفاست
برهنه ست اگر جوشنش چند لاست
-
ورش بخت یاور بود دهر پشت
برهنه نشاید به ساطور کشت
-
نه دانا به سعی از اجل جان ببرد
نه نادان به ناساز خوردن بمرد
حکایت تیرانداز اردبیلی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-تیرانداز-اردبیلی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8500 تومان)
پیلک
- پیلک
- بیلک
- نوعی پیکان شبیه بیل کوچک
- تیر دوشاخه
جهان سوز
- جهان سوز
- سوزندهی جهان
- دشمن کش
- ملالت آور
کمندی -کمندش
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
خام
- خام
- ناپخته، مقابل پخته
- نارس، نرسیده
- کار خام، کار نسر براه نشده
- بی اصل، بیهوده
- دست نخورده، خالص
- بی تجربه، ناآزموده
- پوست دباغی نشده
- جامهی چرمی
- ریسمان بلند
- شراب خام، شراب نپخته. معروف است که شراب خام بهتر از شراب پخته است.
- ابریشم نتابیده، زه ابریشمی سازها
- خامه، قلم
- نوعی انگور
نمد -نمدپوش
- نمد
- فرش یا پارچه یا لباسی که از مالیدن پشم و کرک درست می شود.
- کنایه از هرچیز لخته شده و به هم مالیده و دستمالی و چرکین شده
خدنگش
- خَدَنگ
- درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند.
چوبه
- چوبه
- چوبی که با آن خمیر نان را نازک میکنند
- خدنگ
- تازیانه
- زخمه
- چوبدستی
- واحد شمارش تیر
گرد
- گُرد
- دلیر، پهلوان
غیرت
- غیرت
- رشک، حسد
ناوک
- ناوک
- ناوه
- ناو
- تیر کوچک
- نی و هرچیزی شبیه آن که میانش خالی باشد.
ضرب
- ضرب
- زدن، کوبیدن
- یکی از چهار عمل اصلی حساب
- سکه زدن
- مَثَل آوردن
- طنبک، دنبک
طعن
- طعن
- نیزه زدن
- سرزنش کردن
- کنایه زدن
ستبری
- ستَبر
- بزرگ
- سفت و محکم
- فربه و چاق
- ضخیم و کلفت
اقبیل
- اقبیل
- اقبال، بخت و طالع، بهروزی
جوشن-جوشنش
- جوشن
- خفتان.سلاحی باشد غیر زره چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه ٔ آهن هم باشد.
اجل
- اَجَل
- هنگام، زمان، زمانه، مهلت
- مرگ، زمان مرگ
قفاست
- قفا
- پس گردن ، پشت گردن
- پشت - پی ، دنبال .- عقب
ناساز
- ناساز
- مخالف، ضد
- خلاف اصول و قاعده، نامتناسب
- آشفته و بیسامان
- ناجور و ناموافق