ناوک

ناوک
ناوه
ناو
تیر کوچک
نی و هرچیزی شبیه آن که میانش خالی باشد.
1

کاربردهای ناوک

  • ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت

    به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز

  • به دعوی چنان ناوک انداختی

    که عذرا به هر یک دو انداختی

  • کسان را نشد ناوک اندر حریر

    که گفتم بدوزند سندان به تیر

  • تو کآهن به ناوک بدوزی و تیر

    نمدپوش را چون فتادی اسیر

  • ناوکش را جان درویشان هدف

    ناخنش را خون مسکینان خضاب

  • ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل

    بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر

  • ناوک غمزه اش چو سبک پر شدی

    جان به زمین بوسه برابر شدی

  • گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

    جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

  • بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

    وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده ای

  • قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید

    که پیش ناوک هجر تو جان سپر می گشت