-
-
در آنساعت که چشم روز میخفت
شنیدم ذره با خفاش میگفت
-
در ساعتی که روز چشمش را میبست (روز شب میشد) شنیدم که غباری به خفاشی میگفت:
-
-
-
که ای تاریک رای این گمرهی چیست
چرا با آفتابت الفتی نیست
-
ای بدفکر، این چه گمراهیای است؟ چرا هیچ دوستیای با آفتاب نداری؟
-
-
-
اگر ماهیم و گر روشن سهیلیم
تمام این شمع هستی را طفیلیم
-
ما چه ماه باشیم و چه ستاره سهیل درخشان، همگی طفیلی این خورشید هستیم
-
-
-
اگر گل رست و گر یاقوت شد سنگ
یکی رونق گرفت از خور یکی رنگ
-
اگل گل رویید و اگر یاقوت به سنگ تبدیل شد، اولی رونق خود را و دومی رنگ خود را از خورشید به دست آوردند.
-
-
-
چرا باید چنین افسرده بودن
بصبح زندگانی مرده بودن
-
چرا باید اینگونه افسرده باشی؟ چرا باید در بامداد زندگی، مانند مردگان باشی؟
-
-
-
ببینی گر برون آئی یکی روز
تجلیهای مهر عالم افروز
-
اگر یک روز بیرون بیایی، جلوههای خورشید روشنگر گیتی را خواهی دید.
-
-
-
فروغ آفتاب صبحگاهی
فرو شوید ز رخسارت سیاهی
-
اگر بیرون آمدی، روشنی آفتاب بامدادان، سیاهی را از چهرهات خواهد شست.
-
-
-
نباید ترک عقل و رای گفتن
بشب گشتن بگاه روز خفتن
-
نباید عقل و اندیشه را کنار گذاشت و در هنگام شب بگردی و در هنگام روز بخوابی
-
-
-
بباید دلبری زیبا گزیدن
درو دیدن جهان یکسر ندیدن
-
باید معشوقی زیبا انتخاب کنی و از دید او به زندگی نگاه کنی و با داشتن او دیگر به دنیا نگاه نکنی
-
-
-
براه عشق کردن جست و خیزی
بشوق وصل صلحی یا ستیزی
-
در راه عشق تقلا و تلاشی انجام دهی و به شوق رسیدن به یار، جنگ کنی یا آشتی نمایی
-
-
-
ز یک نم اوفتادن غرق گشتن
ز بادی جستن از دریا گذشتن
-
بیفتی و غرق یک نم اشک شوی. با بادی بجهی و از دریا عبور کنی
-
-
-
مرا همواره با خور گفتگوهاست
بدین خردی دلم را آرزوهاست
-
من همیشه با خورشید حرفهایی دارم. با این جثه کوچکم، در دل آرزوهایی دارم.
-
-
-
چو روشن شد رهم زان چهر رخشان
چه غم گر موج بینم یا که طوفان
-
هنگامی که از آن چهره پرنور راهم روشن گشت، اندوهی از دیدن موج یا طوفان نخواهم داشت.
-
-
-
ترا گر نیز میل تابناکی است
نظر چون من بپوش از هر چه خاکیست
-
تو هم اگر میخواهی که جلوهگری کنی، همانند من از هر چیزی که از جنس خاک است، دیده بردار (چشم پوشی کن)
-
-
-
چه سود از انزوا و ظلمت ایدوست
بلندی خواه را پستی نه نیکوست
-
از تنهایی گزیدن و در تاریکی رفتن، چه سودی وجود دارد؟ برای کسی که به دنبال جایگاه بلند است، پستی و پایین بودن خوب نیست.
-
-
-
بگفت آخر حدیث چشمه نور
چه میگوئی به پیش مردم کور
-
درآخر، خفاش پاسخ داد که چرا قصه چشمه نور را برای مردم نابینا بازگو میکنی؟
-
-
-
مرا چشمیست بس تاریک و نمناک
چه خواهم دیدن از خورشید و افلاک
-
من دارای چشمی بسیار تاریک و نمناک هستم. چه چیزی از خورشید و ستارگان میخواهم ببینم؟
-
-
-
از آن روزم که موش کور شد نام
سیه روزیم روزی کرد ایام
-
از روزی که نامم موش کور شد، روزگار، سیاه روزی را نصیب من کرد.
-
-
-
ترا آنانکه نزد خویش خواندند
مرا بستند چشم آنگاه راندند
-
آنانکه تو را به نزد خود فرا میخوانند، چشم من را بستند و سپس از پیش خود راندند.
-
-
-
تو از افلاک میگوئی من از خاک
مرا آلوده کردند و ترا پاک
-
تو صحبت از افلاک میکنی و من از خاک سخن میگویم. من را آلوده نمودند و تو را پاک کردند.
-
-
-
ز خط شوق ما را دور کردند
شما را همنشین نور کردند
-
ما را از مسیر شور و شوق بیرون کردند و شما را با نور همصحبت کردند.
-
-
-
از آن رو تیرگی را دوستارم
که چشم روشنی دیدن ندارم
-
به این دلیل تاریکی را دوست دارم که دارای چشمی نیستم که بتواند روشنایی را ببیند.
-
-
-
خیال من بود خوردی و خوابی
چه غم گر نیست یا هست آفتابی
-
تنها چیزی که در فکر من است این است که چیزی برای خوردن گیر بیاورم و بتوانم قدری بخوابم و استراحت کنم. با این خواستهها، هیچ غم و غصهای از بود و نبود آفتاب ندارم.
-
-
-
ترا افروزد آن چهر فروزان
مرا هم دم زند بر دیده پیکان
-
آن چهره نورانی تو را روشن و درخشان میکند. اما برای من، نوک پیکان خود را به چشمان من فرو میکند.
-
-
-
چو خور شد دشمن آزادی من
رخ دشمن چه تاریک و چه روشن
-
هنگامی که خورشید دشمن آزادی من شد، فرقی نمیکند که چهره دشمن من تاریک باشد یا روشن.
-
-
-
شوم گر با خیالش نیز توام
نهم زاندیشه چشم خویش بر هم
-
حتی اگر با فکر و خیال او همراه شوم، هنگامی که میخواهم به او فکر کنم، چشمانم را میبندم.
-
-
-
مرا عمری بتاریکی پریدن
به از یک لحظه روی مهر دیدن
-
برای من، یک عمر در تاریکی پرواز کردن بهتر از آن است که یک لحظه چهره خورشید را ببینم.
-
-
-
شنیدم بیشمارش رنگ و تاب است
ولی من موش کور او آفتاب است
-
شنیدهام که آب و تاب بسیاری دارد ولی من موش کوری بیش نیستم و او آفتاب است.
-
-
-
تو خود روشندل و صاحبنظر باش
چه سود از پند نابیناست خفاش
-
تو هم خودت با آگاه و بابصیرت باش. خفاش کور است و بنابراین نصیحت کردن برای او سودی ندارد.
-
ذره و خفاش
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/ذره-خفاش
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(14500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(14500 تومان)

طفیلیم
- طفیلی
- مهمان ناخوانده
- انگل، سربار، وابسته
سهیلیم
- سهیل
- پَرَک
- alpha Carinae
-
- ستاره ای از قدر اول در نیم کرة جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی » یا «سفینه » که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است ، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند.
- درخشانترین ستارهٔ صورت فلکی شاهتخته است. سهیل پس از شباهنگ دومین ستارهٔ پرنور آسمان شب است ولی در مدارهای شمالی قابل دیدن نیست.برای دیدن آن باید به مناطق با عرضهای جغرافیایی پایینتر سفر کرد. در شهرهای ایران، مدت زمان زیادی درآسمان دیده نمیشود.
یاقوت
- یاقوت
-
-
-
- نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و یاقوت معرب آن است. بعد از الماس سخت ترین کانیهاست و آن را با الماس تراش می دهند.
مهر
- مهر
-
- دوستی و محبت و نرمدلی
- خورشید
- نام ماه هفتم از سال شمسی
فروغ
- فروغ
- روشنایی، نور
- شعله و شرار آتش
- رونق
افلاک
- افلاک
- فلکها
- افلاک جمع فلک به معنی چرخ، گردون، و سپهر است.
- در علم نجوم افلاک نه گانه عبارتند از: یکم قمر (ماه)، دوم عطارد (تیر)،سوم زهره (ناهید)، چهارم شمس (مهر، خورشید)، پنجم مریخ (بهرام)، ششم مشتری (برجیس)، هفتم زحل (کیوان)، هشتم فلک البروج (ثوابت) و نهم فلک الافلاک (اطلس)