-
-
جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیریت زندگی
-
یک روز، شخص جوانی از شخصی سالخورده پرسید: زندگیات با پیری چطور است؟
-
-
-
بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
-
پیر پاسخ داد: در این نامه سخنی ناشناخته وجود دارد که معنی آن سخن را فقط در زمان پیری درک خواهی کرد.
-
-
-
تو به کز توانائی خویش گوئی
چه میپرسی از دوره ناتوانی
-
برای تو بهتر است که از تواناییهای خودت بگویی! برای چه از دوران ناتوانی سوال میپرسی؟
-
-
-
جوانی نکودار کاین مرغ زیبا
نماند در این خانه استخوانی
-
دوران جوانی را پاس دار و از آن مواظبت کن که این پرنده زیبا در این خانه استخوانی (بدن) باقی نمیماند (جوانی از بدن بیرون خواهد رفت)
-
-
-
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی مده رایگانی
-
کالایی را که من به رایگان از دست دادم (جوانی را) تو اگر میتوانی آن را مفت از دست نده
-
-
-
هر آن سرگرانی که من کردم اول
جهان کرد از آن بیشتر سرگرانی
-
من در ابتدا غرور ورزیدم اما روزگار بیش از من خشم و تکبر ورزید
-
-
-
چو سرمایه ام سوخت از کار ماندم
که بازی است بی مایه بازارگانی
-
هنگامی که سرمایهام (جوانی) از بین رفت، از کار بازماندم چرا که داد و ستد بدون سرمایه، شبیه بازی است (به شوخی میماند)
-
-
-
از آن برد گنج مرا دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
-
به این دلیل روزگار دزد توانست گنج مرا بدزدد که در زمان نگهبانی به خواب رفته بودم
-
ناتوان
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/ناتوان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)