-
بخویش هیمه گه سوختن بزاری گفت
که ای دریغ مرا ریشه سوخت زین آذر
-
همیشه سر بفلک داشتیم در بستان
کنون چه رفت که ما را نه ساق ماند و نه سر
-
خوش آنزمان که مرا نیز بود جایگهی
میان لاله ونسرین و سوسن و عبهر
-
حریر سبز بتن بود پیش از این ما را
چه شد که جامه گسست و سیاه شد پیکر
-
من از کجا و فتادن بمطبخ دهقان
مگر نبود در این قریه هیزم دیگر
-
بوقت شیر ز شیرم گرفت دایه دهر
نه با پدر نفسی زیستم نه با مادر
-
عبث بباغ دمیدم که بار جور کشم
بزیر چرخ تو گوئی نه جوی بود و نه جر
-
ز بیخ کنده شدیم این چنین بجور از آنک
ز تندباد حوادث نداشتیم خبر
-
فکند بی سببی در تنور پیرزنم
شوم ز خار و خسی نیز عاقبت کمتر
-
ز دیده خون چکدم هر زمان ز آتش دل
کسی نکرد چو من خیره خون خویش هدر
-
نه دود ماند و نه خاکستر از من مسکین
خوش آنکسیکه بگیتی ز خود گذاشت اثر
-
مرا بناز بپرورد باغبان روزی
نگفت هیچ بگوشم حدیث فتنه و شر
-
چنان ز یاد زمان گذشته خرسندم
که تیره بختی خود را نیمکنم باور
-
نمود شبرو گیتیم سنگسار از آنک
ندید شاخی ازین شاخسار کوته تر
-
ندید هیچ بغیر از جفا و بد روزی
هر آنکه همنفسش سفله بود و بد گوهر
-
چو پنبه خوار بسوزد چو نی بنالد زار
کسیکه اخگر جانسوز را شود همسر
-
مرا چو نخل بلندی و استقامت بود
چه شد که بی گنهم واژگونه گشت اختر
-
چه اوفتاد که گردون ز پا درافکندم
چه شد که از همه عالم بمن فتاد شرر
-
چه وقت سوز و گداز است شاخ نورس را
چه کرده ایم که ما را کنند خاکستر
-
بخنده گفت چنین اخگری ز کنج تنور
که وقت حاصل باغ از چه رو ندادی بر
-
مگوی بی گنهم سوخت شعله تقدیر
همین گناه تو را بس که نیستی بر ور
-
کنون که پرده از این راز برگرفت سپهر
به آنکه هر دو بگوئیم عیب یکدیگر
-
ز چون منی چه توان چشم داشت غیر ستم
ز همنشین جفا جو گریختن خوشتر
-
به تیغ می نتوان گفت دست و پای مبر
بگرگ می نتوان گفت میش و بره مدر
-
من ار بدم ز بداندیشی خود آگاهم
هزار خانه بسوزد هم از یکی اخگر
-
ترا چه عادت زیبا و خصلت نیکوست
من آتشم ز من و زشت رائیم بگذر
-
سزای باغ نبودی تو باغبان چه کند
پسر چو ناخلف افتاد چیست جرم پدر
-
خوشند کارشناسان ترا چه دارد خوش
هنرورند بزرگان ترا چه بود هنر
-
بلند گشتن تنها بلندنامی نیست
بمیوه نخل شد ای دوست برتر از عرعر
-
بطرف باغ تهی دست و بی هنر بودن
برای تازه نهالان خسارتست و خطر
-
چو شاخه بار نیارد چه برگ سبز و چه زرد
چو چوب همسر آذر شود چه خشک و چه تر
-
بکوی نیکدلان نیست جز نکوئی راه
بسوی کاخ هنر نیست غیر کوشش در
-
کسیکه داور کردارهای نیک و بد است
بجز بدی ندهد بدسرشت را کیفر
-
بدان صفت که توئی نقش هستیت بکشند
تو صورتی و سپهر بلند صورتگر
-
اگر ز رمز بلندی و پستی آگاهی
تنت چگونه چنین فربه است و جان لاغر
-
اگر ز کار بد نیک خویش بی خبری
دمی در آینه روشن جهان بنگر
-
هزار شاخه سرسبز گشت زرد و خمید
ز سحربازی و ترفند گنبد اخضر
-
به روز حادثه کار آگهان روشن رای
نیفکنند ز هر حمله سپهر سپر
-
ز خون فاسد تو تن مریض بود همی
عجب مدار رگی را زدند گر نشتر
-
بهای هر نم ازین یم هزار خون دل است
نخورده باده کسی رایگان ازین ساغر
-
برای معرفتی جسم گشت همسر جان
برای بوی خوشی عود سوخت در مجمر
کیفر بی هنر
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/کیفر-هنر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(20500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(20500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(20500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(20500 تومان)
