-
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
-
بی خانمان که هیچ ندارد بجز خدای
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست
-
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست
چندانکه می رود همه ملک خدای اوست
-
آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی
بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست
-
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند
عارف بلا که راحت او در بلای اوست
-
عاشق که بر مشاهده دوست دست یافت
در هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست
-
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست
این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست
-
هر آدمی که کشته شمشیر عشق شد
گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
-
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آن-را-که-جای-نیست-همه-شهر-جای-اوست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)