-
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست
-
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
-
چند نصیحت کنند بی خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
-
گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست
-
گر بزند بی گناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست
-
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست
-
چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست
-
حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست
-
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست
-
گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست
-
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آن-که-دل-من-چو-گوی-در-خم-چوگان-اوست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)