-
اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت بجای
-
که را دانش وجود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود
-
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
-
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
-
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
-
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
-
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
-
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
-
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
-
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
-
مکن بر کف دست نه هرچه هست
که فردا به دندان بری پشت دست
-
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
-
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
-
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
-
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
-
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
-
نه خواهنده ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران