-
شکر خنده ای انگبین می فروخت
که دلها ز شیرینیش می بسوخت
-
نباتی میان بسته چون نیشکر
بر او مشتری از مگس بیشتر
-
گر او زهر برداشتی فی المثل
بخوردندی از دست او چون عسل
-
گرانی نظر کرد در کار او
حسد برد بر روز بازار او
-
دگر روز شد گرد گیتی دوان
عسل بر سر و سرکه بر ابروان
-
بسی گشت فریاد خوان پیش و پس
که ننشست بر انگبینش مگس
-
شبانگه چو نقدش نیامد به دست
به دلتنگ رویی به کنجی نشست
-
چو عاصی ترش کرده روی از وعید
چو ابروی زندانیان روز عید
-
زنی گفت بازی کنان شوی را
عسل تلخ باشد ترش روی را
-
به دوزخ برد مرد را خوی زشت
که اخلاق نیک آمده ست از بهشت
-
برو آب گرم از لب جوی خور
نه جلاب سرد ترش روی خور
-
حرامت بود نان آن کس چشید
که چون سفره ابرو بهم درکشید
-
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بد خوی باشد نگون سار بخت
-
گرفتم که سیم و زرت چیز نیست
چو سعدی زبان خوشت نیز نیست
باب چهارم در تواضع حکایت هشتم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/باب-چهارم-در-تواضع-حکایت-هشتم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)