-
بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز
بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز
-
رخی کز او متصور نمی شود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی نمایی باز
-
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده ام که به رویم نمی گشایی باز
-
اگر تو را سر ما هست یا غم ما نیست
من از تو دست ندارم به بی وفایی باز
-
شراب وصل تو در کام جان من ازلیست
هنوز مستم از آن جام آشنایی باز
-
دلی که بر سر کوی تو گم کنم هیهات
که جز به روی تو بینم به روشنایی باز
-
تو را هرآینه باید به شهر دیگر رفت
که دل نماند در این شهر تا ربایی باز
-
عوام خلق ملامت کنند صوفی را
کز این هوا و طبیعت چرا نیایی باز
-
اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
به عمر خود نبری نام پارسایی باز
-
گرت چو سعدی از این در نواله ای بخشند
برو که خو نکنی هرگز از گدایی باز
بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/بزرگ-دولت-آن-کز-درش-تو-آیی-باز
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)