-
به فلک می رسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
-
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
-
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور
-
شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
-
زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور
-
آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور
-
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور
-
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور
-
آن چه در غیبتت ای دوست به من می گذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور
-
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور
-
سختم آید که به هر دیده تو را می نگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور
به فلک می رسد از روی چو خورشید تو نور
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/به-فلک-می-رسد-از-روی-چو-خورشید-تو-نور
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)