-
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیغمبر شفیع آوردند فایده نبود
-
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
-
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینانرا نصیحتی کنی و موعظه ای گوئی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود گفت دریغ کلمه حکمت باشد با ایشان گفتن
-
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از او بصیقل زنگ
-
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
-
بروزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند
-
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر بزور بستاند
در اخلاق درویشان حکایت نوزدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-اخلاق-درویشان-حکایت-نوزدهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)