-
همی یادم آید ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر
-
به بازیچه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
-
برآوردم از بی قراری خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش
-
که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار
-
به تنها نداند شدن طفل خرد
که نتواند او راه نادیده برد
-
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامن راه دانان بگیر
-
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فرو شوی دست
-
به فتراک پاکان درآویز چنگ
که عارف ندارد ز در یوزه ننگ
-
مریدان به قوت ز طفلان کمند
مشایخ چو دیوار مستحکمند
-
بیاموز رفتار از آن طفل خرد
که چون استعانت به دیوار برد
-
ز زنجیر ناپارسایان برست
که درحلقه پارسایان نشست
-
اگر حاجتی داری این حلقه گیر
که سلطان از این در ندارد گزیر
-
برو خوشه چین باش سعدی صفت
که گردآوری خرمن معرفت
در توبه و راه صواب حکایت پانزدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-توبه-و-راه-صواب-حکایت-پانزدهم
فتراک
- فِتراک
- ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.