-
یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید از زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را بدولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد برآورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانمراست یعنی وارثان مملکت
-
در این امید بسر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلمست از درم فراز آید
-
امید بسته برآمد ولی چه فایده زآنک
امید نیست که عمر گذشته بازآید
-
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید
-
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید
-
بر من افتاده دشمن ناکام
آخر ای دوستان گذر بکنید
-
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر نکنید
در سیرت پادشاهان حکایت نهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-سیرت-پادشاهان-حکایت-نهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)