-
-
روزی بغرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه بپای گریوه ای سست مانده پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی آمد و گفت چه خسبی که نه جای خفتنست
-
یک روز در تمام مدت روز، در اثر غرور جوانیام، با شدت زیادی سواری کرده بودم و هنگامی که شب فرا رسید، به پایین گردنهای رسیده بودم درحالیکه خسته و بیحال شده بودم. پیرمردی ضعیف از عقب کاروان آمد و گفت: «برای چه میخوابی که اینجا، جای خوابیدن نیست»
-
-
-
گفتم چون روم که نه پای رفتن است گفت این نشنیدی که صاحبدلان گفته اند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن
-
جواب دادم که «چگونه حرکت کنم که پایم توان رفتن ندارد» پیرمرد گفت: «این را نشنیدهای که صاحبدلان گفتهاند: راه رفتن و نشستن بهتر است از دویدن و بریدن»
-
-
-
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کاربند و صبر آموز
-
ای کسی که شوق رسیدن به منزل را داری، عجله نکن. نصیحت من را به کار گیر و یاد بگیر که صبر داشته باشی
-
-
-
اسب تازی دو تک رود بشتاب
اشتر آهسته میرود شب و روز
-
اسب عربی با شتاب زیاد به تاخت میرود. اما شتر، به آرامی راه میرود اما شبانهروز در حال حرکت است.
-
در ضعف و پیری حکایت چهارم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-ضعف-و-پیری-حکایت-چهارم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)