-
درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته بود و در بروی از جهانیان بسته و ملوک و اغنیا را در چشم همت او هیبت و شوکت نمانده
-
هر که بر خود در سئوال گشاد
تا بمیرد نیازمند بود
-
آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بیطمع بلند بود
-
یکی از ملوک آنطرف اشارت کرد که توقع بکرم اخلاق مردان چنانست که بنان و نمک با ما موافقت کنند شیخ رضا داد بحکم آنکه اجابت دعوت سنتست
-
دیگر روز ملک بعذر قدمش رفت عابد از جای برخاست و ملک را در کنار گرفت و تلطف کرد و ثنا گفت چون غایب شد یکی از اصحاب پرسید شیخ را که چندین ملاطفت امروز با پادشه که تو کردی خلاف عادت بود و دیگر ندیدم گفت نشنیدی
-
هر که را بر سماط بنشستی
واجب آمد بخدمتش برخاست
-
گوش تواند که همه عمر وی
نشنود آواز دف و چنگ و نی
-
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین بسرآرد دماغ
-
ور نبود بالش آگنده پر
خواب توان کرد حجر زیر سر
-
ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش
-
وین شکم بیهنر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ
در فضیلت قناعت حکایت بیست و نهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-فضیلت-قناعت-حکایت-بیست-و-نهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)