در معنی شفقت بر حال رعیت
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-معنی-شفقت-بر-حال-رعیت

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (11000 تومان)

  1. شنیدم که فرماندهی دادگر

    قبا داشتی هر دو روی آستر

    شنیدم که فرمانده عادلی قبایی داشت که هر دو روی آن آستری داشت

  2. یکی گفتش ای خسرو نیکروز

    ز دیبای چینی قبایی بدوز

    یک نفر به او گفت که ای پادشاه خوشبخت، قبایی از جنس دیبای چینی برای خود بدوز

  3. بگفت این قدر ستر و آسایش است

    وز این بگذری زیب و آرایش است

    جواب داد که این اندازه لباسی که پوشیده‌ام، مایه آرامش و پوشش من است. ولی اگر از این فراتر روی، دیگر زینت و آرایش می‌گردد.

  4. نه از بهر آن می ستانم خراج

    که زینت کنم بر خود و تخت و تاج

    من خراج را برای آن نمی‌گیرم که خودم را زیور کنم یا با آن تخت و تاج برای خودم فراهم کنم

  5. چو همچون زنان حله در تن کنم

    بمردی کجا دفع دشمن کنم

    اگر همانند زنان لباس نو بپوشم، کی می‌توانم با مردانگی حمله دشمنان را دفع نمایم؟

  6. مرا هم ز صد گونه آز و هواست

    ولیکن خزینه نه تنها مراست

    من هم صد نوع خواسته و هوی و هوس دارم ولی خزینه پادشاهی فقط مال من نیست.

  7. خزاین پر از بهر لشکر بود

    نه از بهر آذین و زیور بود

    خزائن بخاطر لشکر پر است. نه اینکه برای آذین بستن و زیور بستن باشد

  8. سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه

    ندارد حدود ولایت نگاه

    مرد جنگجوی که از شاه راضی نباشد، از مرزهای کشور مراقبت نخواهد کرد.

  9. چو دشمن خر روستایی برد

    ملک باج و ده یک چرا می خورد

    هنگامی که دشمن الاغ روستایی را می‌برد، پس به چه دلیل پادشاه باج می‌گیرد و یک قسمت از ده قسمت درآمد روستایی را می‌گیرد؟

  10. مخالف خرش برد و سلطان خراج

    چه اقبال ماند در آن تخت و تاج

    دشمن الاغ او را برد و پادشاه هم از او خراج گرفت. دیگر چه بخت و اقبالی برای این تخت و تاج باقی می‌ماند؟

  11. مروت نباشد بر افتاده زور

    برد مرغ دون دانه از پیش مور

    مردانگی نیست که به کسی که بر زمین افتاده است زور بگوییم. این مرغ پست و دون مایه است که از مورچه دانه می‌ستاند.

  12. رعیت درخت است اگر پروری

    به کام دل دوستان برخوری

    اگر رعیت را بپروری و نگهداریش کنی، مانند درخت است و می‌توانی از آن به خوشی دل دوستانت بهره ببری

  13. به بی رحمی از بیخ و بارش مکن

    که نادان کند حیف بر خویشتن

    با بی‌رحمی از ریشه آن را قطع نکن. چرا که این انسان نادان است که چنین دارایی خویش را تباه می‌سازد.

  14. کسان برخورند از جوانی و بخت

    که با زیردستان نگیرند سخت

    کسانی از جوانی و بخت خود می‌توانند بهره‌مند گردند که با زیردستان خود سخت‌گیری نکنند.

  15. اگر زیردستی درآید ز پای

    حذر کن ز نالیدنش بر خدای

    اگر زیردستی از پای بیفتد، از نالیدن او در پیشگاه خداوند بر حذر باش

  16. چو شاید گرفتن بنرمی دیار

    به پیکار خون از مشامی میار

    هنگامی که می‌توان با نرم خویی دیاری را تصرف کرد، با جنگ، خون دماغ کسی را نریز

  17. به مردی که ملک سراسر زمین

    نیرزد که خونی چکد بر زمین

    قسم به مردانگی که کل ملک سراسر زمین به این نمی‌ارزد که قطره خونی بر زمین بچکد.

  18. شنیدم که جمشید فرخ سرشت

    به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت

    شینده‌ام که خمشید نیک سرشت، در سرچشمه‌ای بر روی سنگی نوشت:

  19. بر این چشمه چون ما بسی دم زدند

    برفتند چون چشم بر هم زدند

    در این چشمه کسان زیادی همانند ما نفس کشیدند. اما با یک چشم بر هم زدنی گذاشتند و رفتند

  20. گرفتیم عالم به مردی و زور

    ولیکن نبردیم با خود به گور

    ما تمام دنیا را با مردانگی و زور ورزی تصرف کردیم. ولی آن را با خود به گور نبردیم

  21. چو بر دشمنی باشدت دسترس

    مرنجانش کو را همین غصه بس

    هنگامی که به دشمنی مسلط هستی، او را آزار مده که برای او همین قدر رنج و ناراحتی (که به دست تو گرفتار افتاده است) کافی است

  22. عدو زنده سرگشته پیرامنت

    به از خون او کشته در گردنت

    اینکه دشمن زنده و سرکش در اطرافت باشد، بهتر از این است که او را بکشی و خون او بر گردنت باشد

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (11000 تومان)
شنیدم که جمشید فرخ سرشت

  • دیبای

    دیبا
    دیبق
    دیبه
    پارچه ابریشمی رنگارنگ بسیار نفیس