-
-
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه ای برانگیزند
-
زمانی که چشمان مست تو از خواب صبح بیدار شوند، هزار آشوب در هر گوشهای بلند میشود.
-
-
-
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
-
چگونه آدمیان به تو خو پیدا نکنند که آنقدر خلق و خوی لطیفی داری که حتی جانوران وحشی هم از پیش تو فرار نمیکنند.
-
-
-
چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند
-
اگرچه حلال نیست که به چهره زیبارویان نگاه کرد، حلال نیست که به تو نگاه نکنند.
-
-
-
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند
-
بنده آن سر و پایی هستم که از لطافت و زیبایی، سزاوار است که در پیش پای او با کله بایستند.
-
-
-
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک می ریزند
-
تو قدر و قیمت خودت را نمیدانی. از دردمندانت بپرس که چگونه از شوق جمال تو اشک میریزند.
-
-
-
قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند
-
از عقل آرام و قرار رفت و جایی برای صبر باقی نماند. که چشم و موهای تو بیش از حد جذاب هستند.
-
-
-
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند
-
پند مرا نگو که پرهیزکاری و عشقورزی دو خصلتی هستند که با هم یکجا جمع نمیشوند.
-
-
-
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند
-
ای سعدی! به فرمان سرنوشت رضایت بده و آن را بپذیر که زورآزمایی با زورمند عاقلانه نیست.
-
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/دو-چشم-مست-تو-کز-خواب-صبح-برخیزند
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی