-
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می شد
و آبی از دیده می آمد که زمین تر می شد
-
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو می رفت و مکرر می شد
-
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بن مویم سر نشتر می شد
-
آن نه می بود که دور از نظرت می خوردم
خون دل بود که از دیده به ساغر می شد
-
از خیال تو به هر سو که نظر می کردم
پیش چشمم در و دیوار مصور می شد
-
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدعی بود اگرش خواب میسر می شد
-
هوش می آمد و می رفت و نه دیدار تو را
می بدیدم نه خیالم ز برابر می شد
-
گاه چون عود بر آتش دل تنگم می سوخت
گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد
-
گویی آن صبح کجا رفت که شب های دگر
نفسی می زد و آفاق منور می شد
-
سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ور نه هر شب به گریبان افق بر می شد
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می شد
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/دوش-بی-روی-تو-آتش-به-سرم-بر-می-شد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)