-
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
-
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
-
صبر و دل و دین می رود و طاقت و آرام
از زخم پدیدست که بازوش تواناست
-
از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد
تا صنع خدا می نگرند از چپ و از راست
-
چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون
مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست
-
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست
-
فریاد من از دست غمت عیب نباشد
کاین درد نپندارم از آن من تنهاست
-
با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست
-
از روی شما صبر نه صبرست که زهرست
وز دست شما زهر نه زهرست که حلواست
-
آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری
عیشست ولی تا ز برای که مهیاست
-
گر خون من و جمله عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
-
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/دیگر-نشنیدیم-چنین-فتنه-که-برخاست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)